236

236


#عشق_سخت 

#۲۳۶

چشمکی زد 

به کمرش اشاره کردو گفت

- نصف تنمو چنگ زدی! ناخوناتو بگیر دختر

نفس راحتی کشیدمو خندیدم

با خنده گفتم

- تو هم تنمو کبود کردی این با اون در

بهرام لپ تاپو گذاشت کنار 

خواست بچرخه روم که خودمو عقب کشیدم و گفتم

- من دارم ضعف میرم

بهرام خندید 

دستمو گرفت 

منو کشید سمت خودش

اومد روم و گفت

- پس باید بپوشی بریم نهار . خسته شدم از تو اتاق بودن.

با این حرف دستشو برد بین پام 

با تعجب نگاهش کردمو گفتم

- پس داری چکار میکنی 

هنوز حرفم تموم نشده بود که چیزی وارد واژنم شد

مثل یه ویبراتور ریز شروع به لرزیدن خیلی خفیف کرد 

نفسم رفت و بدنم آروم داغ شد

هینی گفتم که بهرام خندید

کنار گوشم گفت

- دارم حاضرت میکنم برا بعد نهار

با التماس گفتم

- من که همیشه حاضرم

چونه ام رو بوسید

از روم بلند شد و گفت 

ظ این واسه یه حاضریه دیگه است 

رفت سمت چمدونش.لباس برداشت و گفت

- بعد نهار دوش میگیریم و اون کوچولو رو از واژنت بیرون میارم

آروم نشستمو گفتم

- من نمیتونم با این بیام بیرون

بهرام اخم کرد و گفت

- چرا ؟

کلافه بلند شدم و گفتم

- چون داره ارضام میکنه و اینجوری عصبیم 

بهرام یه دست لباس زیر تمیز برام برداشت

آورد سمتم و گفت

- سعی کن عصبی نشی چون قراره اون تو بمونه 

لباس زیر از بهرام گرفتم و گفتم

- باید برم سرویس

یهرام سری تکون داد 

پشت سرم گفت

- سعی نکن درش بیاری چون ...

برگشتم سمتش 

نیشش باز شد و گفت

- چون میره بالا تر و حالت فقط بوتر میشه

با این حرف مغرورانه خندید

Report Page