236

236


برداشتم و بازش کردم یه انگشتر بزرگ و مردونه بود پشتش انگلیسی حک شده بودA&n اولین کسی که به ذهنم رسید نورا بود 

یعنی این انگشتر متعلق به اون زن بود؟


سریع گوشیمو برداشتم یه عکس ازش گرفتم و فرستادم برای امیر 


انقدر واصح بود عکس که نیازی به پرسیدن من نباشه 


روی تخت دراز کشیدم بازدیدشو چک کردم نیم ساعت قبل بود دوباره به انگشتر نگاه کردم 


انقدر باخودم کلنجاررفتم تا بالاخره صدای پیام‌گوشیم اومد 


پیامشو باز کردم نوشته بود 

"....من خیلی وقته گمش کردم میتونی بندازیش دورچیز مهمی نیست..." 


خودمم حوصله بحث نداشتم 

گذشته باید توی گذشت میموند...

گذشته قابل عوض شدن نبود پس نباید بخاطر چیزی که نمیتونم عوضش کنم هردومونو اذیت کنم 


دوباره گذاشتمش توجعبه

تا امیر بیاد خودمو سرگرم کردم قبل اومدنش یکم ارایش کردم موهامو شونه کردم و ریختم دورم 


ساعت اومدن امیر بود روی کاناپه لم دادم و به در ورودی چشم‌دوختم 


تو تخیلاتم باخودم درحال حدف زدن بودم صدای زنگ در اومد 

سریع بلندشدم دستم‌روی دستگیره بود که دروباز کنم که به خودم اومدم 


امیر کلید داشت پس مطمعنا در نمیزد ازچشمی در بیرونو نگاه کردم عموی امیر بود سریع رفتم تواتاق و به امیر زنگ زدم ریجکت کرد بهش پیام دادم و گفتم عموش پشت دره

Report Page