235

235


صبح زود باامیررفتیم ازمایشگاه استرس داشتم غرببه بودیم و احتمال نخوردن خونمون به هم کم بود اما بازم یه استرس خفه کننده ولم نمیکرد


روی صندلی ها نشستیم تانوبتمون شه مامان از صبح چنددفعه زنگ زده بود 


گوشیو گذاشتم توکیفم و گفتم

+....چقددیگه نوبتمون میشه؟


_...دونفر جلومونن بعدش نوبت ماهست 


نیم‌ساعتی طول کشید تااسممون رو صدا کنه امیر زیر گوشم گفت

_...نمیترسی ؟ 

+...نه ترس داره مگه


 استینمو بالا زدم نشستم سریع ازم خون گرفت وبلندشدم باهم اومدیم بیرون چسبی که بهم داده بود روی دستم‌چسبوندم و گفتم


+....حالا چیکار کنیم؟

_...بیا بریم یچیزی بخور غش نکنی 


لقمه ای که صبح درست کرده بودم و از کیفم بیرون اوردم و دادم دستش 


+....ب مامان پیام دادم ازمایش دادیم جوابش کی میاد؟

_...تافردا مشخص میشه 


ماشینو روشن کردو گفت

_....اگه خونمون بهم نخورد چی ؟

+....بهش فکر نکن 

_...ولی چیزیه که ممکنه اتفاق بیفته 

+....نمیخوام بهش فکر کنم 

_....اخرهفته میریم محضر عقد میکنیم بعدش میریم خونه ما یه جشن کوچیک خانوادگی باهم میگیریم 

+....اوهوم میدونم مامانت زنگ زد بهم گفت 

_...اگه توبخوای عوضش میکنم 

+...نه برای عقد شلوغش نکنیم عروسی سالن میگیریم


منو رسوند خونه و رفت شرکت غذای دیروز اضاف اومده بود حوصله غذا درست کردن نداشتم 


این خونه دیگه واقعا انگار خونه ی خودم بود کمد لباسامونو مرتب کردم کشوی امیرو بیرون کشیدم یه جعبه ی صورتی دخترونه به چشمم اومد 


برداشتم و بازش کردم یه انگشتر بزرگ و مردونه بود پشتش انگلیسی حک شده بودA&n اولین کسی که به ذهنم رسید نورا بود 


یعنی این انگشتر متعلق به اون زن بود؟

Report Page