235

235


حالم بهتر شده بود برگشتم سرکار کارمو بادقت بیشتری انجام میدادم 


بچها روی من حساس شده بودن و نمیخواستم فکر کنن یه آدم بی سوادم که الکی استخدام شدم 

میرفتم شرکت میومدم خونه و کل تایم مشغول سرچ تازه ترین روش ها و دیدن ویدعوهای آموزشی بودم 


پروژها رو با کمترین ایراد تحویل میدادم 

حامد و اشکان هردو تومحل کار یه آدم متفاوت بودن 


زندگی شخصیشونو قاطی کار نمیکردن 

منم تاحد امکان باهاشون روبرو نمیشدم 

.

عصر با حامد قرار داشتم میخواستیم صحبت کنیم 

از خونه زدم بیرون سرکوچه سوارماشین شدم تارسیدن به خونه هیچ حرف خاصی بینمون ردو بدل نشد 


ماشینو پارک کرد 

رفتیم بالا 

حامد به محض رسیدن وارد بالکن شد و یه سیگار روشن کرد


روبروش ایستادم بهم نگاه کردوگفت


-...همونطور کع توبااین ازدواج میخوای از بندیه سری چیزا رها شی برای منم همینه 

+...چطور؟ حقمه بدونم دلیلت برای ازدواج چیه 

-...درسته بهت میگم ازاول میخواستم بگم ولی درگیر اتفاقای دیگه شدیم و فراموش کردم 

+...خب الان بگو 

یه سیگار دیگه روشن کرد 

-...نمیدونم دقیقاازکجا شروع کنم

چیزی نگفتم تا خودش شروع کنه

45پارت جلو تر تو کانال خصوصی آماده هست.‌ برای عضویت تو کانال خصوصی و خوندن پارت های بیشتر و جلوتر به خودم پیام بدین.

https://t.me/SJo_sara

Report Page