234

234

ال ای پرستو.س

چشم هامو باز کردم 

خبری از لیوان نبود ، جز، پودر شیشه ای که دور پنجره ریخته بود ...

با تردید گفتم

- لیوان ...

ویهان جملمو کامل کرد

- ترکید ...

ویهان :::::::::

به لیوان پودر شده خیره بودن

یه لحظه انرژی ال آی رو حس کردم که داره بیش از حد آزاد میشه

انگار عصبانی شده بود

اما قبل اینکه بتونم آرومش کنم لیوان نابود شد ...

همه سراسیمه اومدن تو

شیشه های ریز و پودر شده همه جای پنجره و اتاقو گرفته بود 

خاتون نگران گفت

- چی شده؟

سه قلو ها هم پائین پاش نگدان ایستاده بودن 

ال آی لب گزیدو من گفتم.

- هیچی ... لیوان بود... نیاین داخل شیشه خورده هست ... 

- خودتون خوبین؟

هر دو سر تکون دادیم و گفتم

- آره... الان خودم جمع میکنم ....

خاتون هم سری تکون دادو پسر هارو که نگران به ما نگاه میکردن بیرون برد

پدر بزرگ اما کنار در همچنان ایستاده بودو به ما نگاه میکرد 

با تاسف سری تکون دادو اونم رفت 

عصبی شده بودم 

میدونستم چی تو سرشه

نه تنها بخاطر ال آی تهدید خوناشاما میاد سمت ما! بلکه خود ال آی هم با کنترل نداشتن رو قدرتش میتونه خطرناک باشه 

اما حتی فکر به دور شدن ال آی هم عصبیم میکرد 

انقدر که گرگمو بی اراده من تا سطح میاورد

اگه ال آی پیشم نبود من خیلی راحت میتونستم به پدربزرگ حمله کنم

اصلا نمیتونستم به دور شدنش از اینجا فکر کنم

اگه ال آی باید دور میشد مسلما منم باهاش میرفتم

اونوقت خودشون باید این گله رو کنترل میکردن 

با صدای ال آی از افکارم جدا شدم که گفت 

- ببخشید ... همش بخاطر اینه که عصبانی شدم ...

- مهم نیست ... پیش میاد ... میرم جارو بیارم ... تکون نخور...

سریع زدم بیرون 

خبری از بهار نبود

انگار رفته بود 

خاتون و سه قلوها جلو تلویزیون تو نشیمن بودن 

با دیدنم خاتون گفت

- بیام کمک ؟

- نه ... مشکلی نیست ...

جارو خاکنداز برداشتمو برگشتم اتاق... 

ال آی خیره به خورده شیشه ها بود

متوجه ورود من شد

بدون چشم برداشتن از اونا گفت

- ویهان ... اگه نزدیک سه قلوها این اتفاق میفتاد چی؟

میدونستم چی میخواد بگه برای همین سریع گفتم 

- اولا که نمیفته ... دومه که چرا نزدیک پسرا ... سوما که دیگه حواست باشه پیش نیاد. بیخود بزرگش نکن!!

مکث کرد 

منم شروع کردم به جمع کردن خورده شیشه ها

از حرفش گرگم عصبی شده بود

نه فقط گرگم

خودمم عصبی شده بودم...

از حرف ال آی ...

از نگاه پدربزرگ...

از چیزی که میدونستم تو سر ال آی هست!

از همه عصبانی بودم 

شیشه هارو جمع کردمو گرگم زوزه بلندی کشید 

ال آی آروم گفت 

- من گرگتو عصبی میکنم ...

جمله اش خبری بود نه سوالی 

صاف ایستادمو خیره شدم بهش

قبل اینکه بخوام جواب بدم ال آی گفت 

- شاید بهتره تا تمرکز رو قدرتم و بدست نیاوردم پیش آذرخش باشم ...

Report Page