233

233


آرش از سر اکراه باشه‌ای گفت و زنگ درشون رو زدم

کسی جواب نداد

دوباره زدم

یه خانم آیفون رو برداشت!!!

آیفونشون تصویری نبود

گفت:

-بله؟

صداش خیلی برام آشنا بود

هول شده بودم

برای هرجور برخوردی از شوهرش خودم رو آماده کرده بودم جز این که یه زن بیاد پای آیفون

گفتم شاید خواهرشه

برای همین پرسیدم:

- منزل خانوم...؟

فامیل آرزو رو گفته بودم

مکثی کرد

گفت نه

آیفون رو گذاشت

شوکه بودم

گوشیو آوردم دم گوشم که به آرش بگم قطع میکنم و زنگ بزنم آرزو

که باز یکی آیفون رو برداشت

این دفعه صدای گریه بچه هم میومد! 

یعنی آرزو هم اینجا بود؟ بلایی سرش نیاورده باشن..

این دفعه یه مرد بود

گفت:

- شما با کی کار داشتین؟ 

- آرزو. من همکلاسی دوران دبیرستانشم. شهرستان زندگی نمیکنم. چن روزه که برگشتم خواستم ببینمش

محترمانه باهام سلام و احوال پرسی کرد و گفت:

- ببخشید آرزو رفته ببرون الان نیستش!

ذوق کردم

گفتم:

- من وسیله ندارم. میشه در رو بزنین توی حیاط منتظر بمونم تا وقتی که زنگ میزنم یکی بیاد دنبالم؟ 

من منی کرد و گفت اره حتما، اصلا بفرمایید بالا. حیاط چرا!

گفتم نت مزاحم نمیشم و در رو زد 

وارد حیاطشون شدم

خونشون ویلایی بود

اکثر خونه های شهرستان ما همینجوری بود

حیاط بزرگ با یه عالمه گل و گیاه

یه آلاچیق هم داشتن

رفتم سمت اونجا تا بشینم

حس میکردم از استرس سرم داره گیج میره

شوهرش رو دیدم که از در خونه اومد بیرون

گوشیو گرفتم در گوشم و وانمود کردم دارم با کسی که قراره بیاد دنبالم حرف میزنم..


Report Page