232

232

hdyh

با نوازش پوست صورتم چشم‌هام رو آروم باز کردم

بالا تنه‌ی ایان روی صورتم سایه انداخته بود و دستش روی گونم بود و نوازشم می‌کرد 

چشم‌های بازم رو که دید، لب‌هاش رو روی لب‌هام گذاشت و خیلی سریع ازم جدا شد 

از روی تخت بلند شد، تازه تونستم خوب ببینمش، لباس پوشیده و آماده بود 

-باید بریم؟

-آره، باید به کلی کار رسیدگی کنم ایوا هم هست تا الان دیگه بیدار شده چون کسی رو نمی‌شناسه می‌ترسه باید برگردیم پیشش 

سری تکون دادم 

-باشه پس واسا لباس بپوشم

-لازم نیست لباس تنته 

نگاهم رو از ایان گرفتم و به خودم نگاه کرد

-کی تنم کردی؟

-همون لحظه که بیدار شدی

آهانی گفتم از رو تخت بلند شدم 

-راستی ایان کجاییم؟

-همونجایی که بودیم، بنا برنیاز کلبه ساختم

لبخند دندون نمایی زد و منم خندم گرفت، به سمتش رفتم و برای آخرین بار از پنجره‌ی کلبه به دریای ایان نگاه کردم 

یاد چیزی افتادم 

-ایان چرا اون سری گفتی میلا نمیتونه بیاد اینجا؟ 

-میتونه بیاد البته اگه من اجازه بدم ولی آب اینجا قابلیت تبدیل کردنتون به پری دریایی رو نداره، آب اینجا شیرینه و آب اقیانوس نیست 

هومی گفتم و دست دراز شده‌ی ایان رو گرفتم 

رو به روی آینه‌ی توی اتاق ظاهر شدیم ایان از پشت بغلم کرد 

-پشت در سربازها هستن اگه چیزی خواستی بهشون بگو اگه‌ام که خودم رو کار داشتی کافیه بهم فکر کنی میشنوم 

-میدونم

گونه‌ام رو بوسید و ازم جدا شد و به سمت در رفت 

قبل از اینکه به در برسه برگشت سمتم 

-بگم ایوا رو بیارن اینجا؟ 

با لبخند سرم رو تکون دادم 

-بگو بیارنش

ایان متقابلا لبخندی زد

-مرسی 

با لبخند نگاهش کردم و چیزی نگفتم، ایان از اتاق بیرون رفت و در رو پشت سرش بست

Report Page