232

232


232

واقعا این عمه داشت شورشو در میاورد .

امیسا اصرار داشت برگرده پیش شومینه 

تمام جای دست و توف امیسا رو شیشه شومینه افتاده بود .

اما من اصلا حاضر نبودم برگردم و شیشه رو تمیز کنم.

من آدمی بودم که به این چیزا اعتقاد نداشتم

اما عمه از بس پشتکار داشت دیگه منو ترسونده بود .

زنگ زدم نیما 

سریع جواب داد

- داریم میایم تو حیاط، چیزی میخوای بگیرم

جواب دادم

- نه ممنون . یه چیزی رو باید اینجا ببینی

با این حرف قطع کردمو رفتم بیرون از خونه

در حیاط باز شد

ماشین نیما اومد داخل

پدر و مادر نیما تو ماشین بودن با عمه!!! 

نمونه واقعی کسی که از در بیرون میکنی از پنجره میاد تو ! 

یهو یه فکری به سرم زد 

برگشتم داخل

رفتم تو آشپزخونه  

قاشق سالاد مخصوص مامان نیمارو که مدل چنگک بود برداشتم 

رفتم پیش شومینه و بسته رو با اون برداشتم 

پشتم گرفتمو زود برگشتم سمت در 

اما قبل اینکه برم بیرون در بلز شد اول بابای نیما اومد داخل 

سلام کردم

بعد مادرش اومدو سلام کردیم 

عمه با هصا اومد داخل 

اخم کرد بهم 

منم سریع دستمو آوردم جلو و اون بسته زر ورق پوشیده رو انداختم رو کیفش کا دستش بود 

کیف عمه همیشه دستش بود و معمولا زیپش باز رود

اینبارم همین

بسته رفت تو کیفش 

امیسا غر زد که قاشقو بدم دستش 

منم مثل کسی که جیزی نشده قاشق دادم دست امیسا

عمه شوک ایستاد 

به من نگاه کرد

به کیفش نگاه کرد 

چند بار این حرکتو تکرار کرد 

دهنش باز شد

اما چیزی نگفت 

 نیما اومد داخل و با دیدن منو عمه اخمش تو هم رفت

عصبانی گفت 

- چه خبره باز من گفتم با بنفشه بحث کنین ما میریم ....


سلام سلام بنفش ها. دوستان رمان آموروفیلیای ساحل دو جلدیه. هر دو جلدو اینجا بخونین 👇👇👇👇 رایگان بصورت پارت روزانه.

https://t.me/holo_tel/3247

Report Page