232
چشمامو بادرد باز کردم
سرم درد میکرد
چند بار پلک زدم تادیدم واضح شد
اتاقی که توش بودم برام غریب بود
تشنم بود
لب زدم آب
اما صدایی از گلوم خارج نمیشد
مامان کنارم نشسته بود
چشمای بازمو که دید زیرلب گفت خداروشکر
چشمای اشکیشو پاک کرد بهم کمک کرد بشینم و گفت
-...ببین چه به روز خودت آوردی با لجبازی ؟
+...چیشدع؟
-...چندساعته بیهوشی سرت بخیه خورد
تازه متوجه علت درد سرم شدم
چیزی نگفتم یکم آب خوردم و به دیوار تکیه دادم
-...بابات بد تورو نمیخواد انقدر باهاش کل کل نکن
+...بس کن مامان بخدا کلافه ام
مامان دیگه چیزی نگفت
دکتر به همراه یه نفر دیگه اومدن بالا سرم
گفتم خوردم زمین و بیهوش شدم
وضعیتمو چک کردو گفت میتونم برم خونه
بابا بیرون از اتاق ایستاده بود
.مامان بهم کمک کرد سوار ماشین شدم
هیچ حرفی بینمون ردو بدل نشد
رسیدم خونه باپیامک وضعیتو برای حامد توضیح دادم و دو روز مرخصی گرفتم
دو روز توسکوت کامل منو بابا گذشت
هیچ حرفی زده نمیشد سرم بهتر شده بود
روز سوم بود درکوچه زنگ خورد بابا دروباز کرد و باحامد روبرو شد
حامدبلافاصله گفت
-...اومدم برای آخرین بار در حضور بهار باهاتون حرف بزنم
45پارت جلو تر تو کانال خصوصی آماده هست. برای عضویت تو کانال خصوصی و خوندن پارت های بیشتر و جلوتر به خودم پیام بدین.