231

231


آرش زنگ زد

جوابش‌ رو ندادم

مسیج داد:

- من این روزا یکم تحت فشارم بهی. معذرت میخوام

پیامش نرمم کرد

براش نوشتم:

- چه فشاری آرش؟ مامانت مخالفه؟ 

- نه نه! همین درس و اپلای و این داستانا.. وگرنه مامانم که عاشق توئه

پوزخندی زدم

پس کی میخواست قضیه ساحل رو بگه بهم

شاید هیچوقت!

یه جوری شده بودم که انگار خودمم دلم نمیخواست از زبون آرش بفهمم قضیه رو..

خودم رو سرگرم کمک کردن به مامان کردم

چندساعت بعد آرزو پیام داده بود:

- اگه فردا کاری نداری بریم خونه من

کاری نداشتم

برای همین گفتم اوکیه و براش آرش نوشتم:

- فردا نقشه آرزو رو عملی میکنیم

درجا سین کرد

اما طول کشید تا جواب بده

نوشته بود:

- پس لطفا قبل رفتن با من تماس بگیر و گوشیت روشن باشه. من به همچین مردی اعتماد ندارم. 

بنظرم ضرورتی نداشت اما بخاطر آرش قبول کردم

تمام شب رو قبل از خواب به مرور نقشه و حرفایی که باید میزدیم گذشت

مشکل دیگه ای هم که بود این بود که من وقتی دروغ میگفتم صورتم قرمز میشد

به این فکر کردم برای فردا کرم پودر برنز بزنم و روش کرم پودر خودمو بزنم تا تغییر رنگمو بپوشونه..


Report Page