230
از اتاق اومدم بیرون
منوبهار چندتا نقطه مشترک باهم داشتیم
میتونستیم باهم کنار بیایم
شاید اونقدری که میخامش منو نخواد شاید فقط از سر نیاز باهام باشه
ولی مطمعنم یروزی همونقدری که دوسش دارم دوستم خواهد داشت
ولی اشکان هیچوقت همچین شانسی نداره
برای بهار نوشتم
"...صبور باش ..."
خودمم خسته شده بودم از این حرف
داستان اززبان بهار
لباسامو عوض کردم و به اجبار مامان یه شومیز جین و شلوار پوشیدم
آرایش نکردم و تواتاق نشستم
زنگ زدم به حامد جواب نداد
چنددقیقه بعد خودش زنگ زد
+ـ..دارن میان
-...میدونم سخته ولی قوی باش بالاخره یجا مجبور میشع عقب بکشه
+...امیدوارم
صدای زنگ اومد
+...من برم اومدن
گوشیو قطع کردم
رفتم پایین و تواشپزخونه نشستم
اومدن داخل چهارنفر بودن
یه سلام کوتاه کردم و برگشتم داخل اشپزخونه
حالا که خودت عقب نمیکشی کاری میکنم که مجبور شی عقب بکشی
بیش از ۴۵پارت جلو تر تو کانال خصوصی آماده هست. برای عضویت تو کانال خصوصی و خوندن پارت های بیشتر و جلوتر به خودم پیام بدین.