23

23


سلام دوستان. یه خبر خوب . اول بگم که نگاه با یه تایپیست و یه ویراستار حرفه ای قرار داد بسته . به زودی فایل کامل رمان #نگاه رو اونا حاضر میکنن و هر کسی تحمل نداره کم کم بخونه میتونی فایل کاملو با قیمت خیلی ناچیزی خریداری کنه . البته رمان تگاه تا آخر تو این کانال رایگانه 😍😘

راستی یه خبر دیگه که به زودی اسم و تگ و عکس کانال عوض میشه . لطفا حتما جوین باشین تا کانالو گم نکنین. اسم و تگ جدیدش هم به زودی براتون میذاریم. حتما جوین باشین از دست ندین.

اینم پارت امروز


نگاه #23

سری به علامت سلام تکون دادمو رفتم سمت انتهای حیاط تا وقتی رد میشه ازش حسابی دور باشم . 

پشتم به در بودو داشتم دور میشدم که دیدم صدام کرد 

برگشتم سمتش . چند قدمیم ایستاد و گفت 

- چیزی شده اخم کردی؟

- نه ... چطور ؟

- هیچی ... جواب اون خواستگارتو ندادی ؟

- خیلی وقته قضیه اش تموم شده . ردش کردم 

ابرویی بالا انداخت و گفت

- اما مامان گفت پسره ازت خوشش اومده و میخوان دوباره بیان خواستگاری ؟

پوزخندی زدمو گفتم 

- الان برای پرسیدن اینا اومدی؟

اخم کرد . یه اخم واقعی که بهم استرس داد

این اولین بار بود امیر همایون اینجوری به من اخم میکرد

اونوقت من لعنتی از این اخمش هم خوشم اومده بود 

سریع نگاهمو ازش گرفتم که جدی گفت 

- آره... برای همینا اومدم... مشکلیه ؟

خیره به درختای حیاط گفتم 

- خوایتن بیان... دیگه نمیان... من فعلا قصد ازدواج ندارم 

برگشتم سمتش 

نگاهش کردم

انگار خیالش راحت شده بود 

یهو از حرفم پشیمون شدمو امیر گفت 

- خوبه... تو برات زوده ازدواج 

با اخم گفتم 

- فکر نکنم تو در جایگاهی باشی که بخوای اینو بگی ... من فعلا قصد ازدواج ندارم اما اگه یه مورد مناسب همین الان بیاد که به دلم بشینه ازدواج میکنم 

امیر ابرویی بالا دادو گفت 

- من جای برادر بزرگتم باید...

پریدم وسط حرفشو گفتم

- خوشبختانه خودم دوتا برادر بزرگ دارم شما جای خودت باش 

سوالی نگاهم کردو مشکوک پرسید ؟

Report Page