#23

#23


بیست دقیقه‌ای گذشت که مامان با سینا اومد

سینا اومد تو اتاق و کنارم نشست

دستشو گذاشت کنار سرم و زخممو نگاه کرد

«با چی اینجوری شده؟!»

«خوردم زمین!»

سینا ابروهاشو داد بالا

«چطوری افتادی؟»

«پام گیر کرد سرم خورد گوشه میز!»

سینا لبخندی زد و رو به مامان کرد

«چیزی نیست نگران نباشین با بتادین تمیزش کنم با باند می‌بندمش زخم بزرگی نیست!»

مامان خداروشکری گفت

سینا کیفی که با خودش آورده بود باز کرد و از توش بتادین و پنبه و باند درآورد

پنبه رو بتادین زد و زخممو تمیز کرد

بخاطر بتادین زخمم سوزش کرد و چشمامو محکم بستم

سینا دستشو گذاشت کنار سرم

«ایناها تموم شد!»

چسب باندو باز کرد و زد روی زخمم

«بیا تموم شد!»

مامان اومد رو سرم

«مرسی پسرم واقعا زحمت کشیدی!»

«کاری نکردم!!»

«بشین تا واست یه آبی شربتی چیزی بیارم زحمت کشیدی پسرم!!»

«کاری نکردم نمی‌خواد زحمت بکشید!»

«بشین الان برمی‌گردم!»

مامان سریع از اتاق رفت بیرون تا برای سینا شربت درست کنه

دستی به سرم کشیدم که دردم اومد و چشمامو بستم

«بهش دست نزن!»

سینا گفت و من دستمو کشیدم

«ازت ممنونم!»

«کاری نکردم!»

سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم

«بیشتر مواظب خودت باش!»

سینا گفت و من برگشتم بهش نگاه کردم

«باشه!»

سینا یه دسته از موهام که کنار صورتم بود گذاشت پشت گوشم

«میخوام بدونی بهت اهمیت میدم!»

بدون اینکه خودم بخوام یهو از دهنم دراومد

«میدونم!»

سینا لبخندی زد و دستشو کنار صورتم کشید

من دارم چه غلطی میکنم؟!

سرمو آروم کشیدم عقب و بهش نگاه نکردم

سینا دستشو کشید و آروم خندید

«بیا پسرم خسته نباشی!»

مامان با یه لیوان آب پرتقال اومد تو اتاق

سینا آب پرتقالو خورد و بعد از تشکرای مامان ازمون بابت سوپ صبحی واسه لیلا خانوم تشکر کرد و رفت

یه قرص سردرد خوردم و روی تخت دراز کشیدم

سرم درد وحشتناکی داشت!!

چشمامو رو هم گذاشتم و سعی کردم به هرچیزی بجز اون کلاغه فکر کنم!

هر لحظه اتفاقایی که افتاد جلوی چشمام رد میشد

مرد جوونی که توی آب بود!

نمی‌دونم چرا کشش خاصی بهش داشتم!

صدای کلاغ توی سرم اکو شد!

چشمامو محکم رو هم فشار دادم

سعی کردم به مرد جوون فکر کنم

وقتی بهش فکر میکنم احساس بهتری دارم...

آروم با خودم زمزمه کردم

«من نجاتت میدم...»

___________________________________

T.me/royashiriiin 🦋

Report Page