23

23

رمان آموروفیلیا به قلم ساحل

سلام دوستان . خیلیا پیام دادن یه نفر داره رمان منو کپی میکنه وقتی من چک کردم فقط دیدم اسم شخصیت های اصلی یکیه.

 به نویسنده اش گفتم قرار شد من اسم شخصیت مردو عوض کنم ایشون اسم شخصیت زنو تا این سو تفاهم از بین بره. برای همین از اینجا رمان، اسم شخصیت مرد به جای آدام میشه ادوارد


میدونستم تا اون دخترو تو رختخوابم نداشته باشم آروم نمیشم...

اما اینبار نمیخواستم بهش برسم

از بعد اون روز ...

هر بار به اون اتفاق فکر میکنم عصبی میشم 

دوست دارم اونو مقصر بدونم که حرفی نزد

اما حالا کی میدونم بیماره و نمیتونه حرفشو به موقع بزنه عذاب وجدان میره رو اعصابم

از عذاب وجدان متنفرم 

دوست دارم امیلی رو از خونه ام بیرون کنم تا دیگه نبینمش و عذاب وجدان هم نگیرم 

کلافه رو کاناپه کنار تراس نشستمو پامو گذاشتم رو میز

باید یه راهی باشه

یه راهی که از شر این عذاب وجدان لعنتی خلاص شم 

آسمون کامل روشن شده بود 

ساعت نزدیک هفت بود

اما من همچنان اینجا نشسته بودمو فقط فکر های چرت کرده بودم 

از فکر به سکس با امیلی تا اخراجش تا ترفیع شغلش تا همه چی ...

یه شات ویسکی دیگه خوردمو عصبانی به خودم گفتم

- تو جبران کردی دیگه ادوار بیشتر از این جبران لازم نیست. اون الان کار داره و جای خواب ... باید ممنونت باشه ...

بلند شدم 

هیچوقت صبح مست نبودم 

اما این دختر منو به این روز انداخت 

بی حوصله زدم به باسن جولیا و گفتم

- پاشو بینم... گمشو بیرون میخوام برم 

شوکه چشمشو باز کرد 

با تعجب نگاهم کردو گفت

- مست کردی ادوارد ؟

با سر اشاره کردم بره بیرون

مست نبودم

سگ مست بودم 

یه بطری ویسکی تموم کرده بودم 

جولیا زرنگ بود

قیافه منو که دید بلند شد

سریع لباسشو پوشیدو وسایلشو جمع کرد و رفت 

ولو شدم رو تخت

رون امیلی با رد خون روش از ذهنم پاک نمیشد 

موبایلم زنگ خورد. 

از دفتر بود

با سر گیجه بلند شدمو لباس پوشیدم 

چرا چرا یه دختر باید اینجور بره زیر پوستم ؟ 

نباید به امیلی دست بزنم

همینجوری سابقه ام خرابه کافیه بره جایی ثابت کنه از طرف من ازار جنسی شده تا وجهه اجتماعیم نابود شه

ببا این افکار رسیدم دفتر 

اما انگار امروز روز من نبود

چون اولین چیزی که چشمم دید رون پای سفید امیلی بود کنار در اتاقم

باز اینجوری خم شده بود برای پاک کردن گچبری ها

Report Page