23

23


#پارت23

#قلبی‌برای‌عاشقی


هر چقدر اون پشتو گشتم کسی نبود حتما توهم زدم ، فوری راه افتادم به ‌طرف خونه دیگه نباید غروبا بیام قبرستون 


خیلی ترسناکه!! 


( پنج ماه بعد ‌)


_اقای جهانی هستند؟!

منشی عینکشو از رو چشمش برداشت : شما؟!

_واسه استخدام اومدم اون روز باهاتون تماس گرفتم.


یه اهان گفت 

_اسمتون؟!

_آسکی عزیزی 

لیستو چک کرد و با لبخند بلند شد : اوه بله اقای جهانی داخل اتاقشون هستند فقط الان یه جلسه کاری دارن ممکنه یه ۲۰دقیقه منتظر بمونید مشکلی نیست؟!


_نه 

رفتم رو صندلی نشستم و به این ۵ماه فکر کردم 

دیگه شماره ی نااشنایی بهم زنگ نزد اما استاد رحیمی تونست با استفادع از پلاک ماشین ادرس اون جنایت کار رو برام پیدا کنه!


امیر جهانی برادر رهام جهانی 

امیر فعلا نمیدونم چیکارس ولی برادرش شرکت داره شرکت معماری  


اومدم تا با استفاده از رهام اون امیر بی همه چیز رو پیدا کنم. 

حرفای استاد رحیمی تو مغزم تداعی شد 


" رهام با کسی زیاد حرف نمیزنه 

بیشتر با سر حرفاشو تایید میکنه 

خیلی با کسی صمیمی نمیشه 

همیشه تیپ رسمی میزنه 

اهل مهمونی رفتن نیست 

خودش خونه ی جدا داره و فقط هفته ایی دو بار میره خونه ی پدرش 

دوست صمیمیش فقط یه نفره به اسم سامان 

قهوه نمیخوره یعنی در اصل به جز چایی هیج نوشیدنی دیگه ایی نمیخوره  


بهش نزدیک شدن خیلی سخته خیلیم دیر به کسی اعتماد میکنه... حواستو جمع کن اسکی 

_استاد شما اینا رو از کجا میدونید؟!

_ تو به ایناش کار نداشته باش دخترجون به حرفایی که بهت زدم گوش کن فقط "


معلوم نیست با چه غولی طرفم!! اما واسه رسیدن به امیر حاظرم هر کاری انجام بدم.

با صدای منشی به خودم اومدم 


_خانوم عزیزی میتونید برید داخل 

لبختدی زدم و بلند شدم : ممنون

Report Page