229

229

ال آی پرستو.س

کلافه گفتم 

- چرا جوابمو نمیدی ؟ 

بلاخره نگاهم کرد.

چشم هاش سرخ بودو گفت 

- مطمئنم چون هر لحظه و هر روز حسش میکنم ... حالا میشه کمکم کنی؟ 

انتظار این چشم های سرخ رو از بهار نداشتم

بهار دختری که همیشه سعی میکرد هیچ ضعفی از خودش نشون نده 

باشه ای زیر لب گفتم و اشاره کردم بریم 

هرچند قلبا دوست نداشتم ال آی درگیر کنم ...

هرچند میدونم قبل اینکه من بخوام تصمیم بگیرم ال آی تصمیمشو گرفته ...

ال آی :::::::

انقدر به صفحه گوشی نگاه کردم تا بلاخره زنگ خورد.اسم بابا اومد و سریع تماسو وصل کردم

تو ذهنم همه چیو برای گفتن آماده کرده بودم

اما تا صدای عصبانی بابا رو شنیدم انگار مغزم خاموش شد

بابا با لحن عصبانی و کلافه گفت

- چی شده ال آی ؟ 

مکث بی اراده منو که دید عصبی تر گفت

- الو ...

- باید صحبت کنیم

- داریم همین کارو میکنیم اگه حرف بزنی ...

حالا منم عصبی شده بورم . کلافه گفتم

- من یه پیغام دارم براتون

- از کی؟

- از مامان 

اینبار بابا بود که ساکت شد

با تردید گفت 

- منظورت چیه؟

بدون مقدمه گفتم 

- روح مامانو دیدم... 

بابا نذاشت ادامه بدم و گفت

- چی میگی دختر. روح مادرت؟

- بله ... تو کشو میز آرایشش یه نامه برای شما هست. اونو بخونین و بدین من هم بخونم . روح مامان تو آرامش نیست تا این قضیه حل نشه 

بابا عصبی گفت

- این چرتو پرتا چیه میگی ؟ روح مادرت تو آرامشه ... رفتی اونجا دیوونه شدی؟ 

ناخداگاه سرش داد زدمو گفتم

- اون گشو لعنتی رو باز کن و اون نامه رو بخون قبل از اینکه دیر شه و مامان بیشتر از این عذاب بکشه 

گوشیو قطع کردم

بدنم از عصبانیت میلرزید

مکالممون طبق انتظارم پیش نرفته بود

اینهمه فکر کردم چی بگم 

اما هیچی رو نتونستم بگم 

عصبی بلند شدم

دوست داشتم گوشیو بکوبم به دیوار 

دوست داشتم چیزیو خورد کنم

دکنتر پنجره ایستادمو دستمو دو طرفش به دیوار ستون کردم

سدمو تکیه دادم به شیشه های سرد شاید حالم بهتر شه 

باید خشممو کنترل کنم

نمیخوام دوباره چیزی رو داغون کنم

نفسمو با حرص بیرون دادمو سرمو عقب کشیدم

با دیدن ترک های روی شیشه جا خوردم

مطمئنم اینا ترک نداشت

با ترس دست هامو عقب کشیدم

درست از جایی که دستم بود ترک های پنجره شروع میشد

دستامو برم پشتم

آروم باش ال آی 

داری چکار میکنی

آروم باش.چندتا نفس عمیق کشیدم 

تقه ای به در خوردو بدون باز کردن چشمام گفتم

- بله؟

صدای سپهر اومد که گفت

- ال آی خاتون میگه بیا غذا بخوریم

- چشم عزیزم تو برو منم میام 

به سمت آینه رفتم تا ظاهرمو مرتب کنم

- باید آروم باشم

من نمیخوام کسی آسیب ببینه 

نفس عمیق دیگه ای کشیدم

چشم هامو دست کشیدم

موهامو دورم ریختمو از اتاق زدم بیرون

پسرا منتظر رو کاناپه نشسته بودن

هر سه نقاشی هایی که کشیده بودن دستشون بود دوئیدن سمتمو هر کدوم گفتن

- من اول تموم کردم

- من اول تموم کردم

هم قد بچه ها شدمو در حالی که نقاشی هارو ازشون میگرفتم گفتم

- باشه صبر کنین... مهم این نیست کی اول تموم کرده 

خاتون از آشپزخونه گفت

- بله مهم اینه غذا سرد میشه عجله کنین 

خندیدمو گفتم

- بله خاتون راست میگه بعد غذا نقاشیهاتونو نگاه میکنم باشه؟ 

تو ذوق پسرا خورد اما سریع بلند شدمو گفتم

- آخ جون غذایی که من دوست دارم !

هر سه مثل من رفتن تو ذوق و تکرار کردن حرفمو 

به سمت میز هدایتشون کردمو نشستیم 

خاتون با خنده گفت 

- هر کی غذاشو کامل بخوره نقاشیش اول بررسی میشه 

با ابرو بالا پریده به خاتون نگاه کردم

خاتون خندید

چشمکی برام زدو گفت

- سو استفاده گر هم خودتی دخترم 

نتونستم نخندم

حالم خیلی بهتر شده بود

هرجند غم و عصبانیت هنوز درونم بود 

خاتون تازه غذای بچه هارو کشیده بود که در خونه باز شد...

Report Page