229

229


بدون توجه به این حرفم گفت 

- دوست داشتنی که دلیل داشته باشه ... انتخابه ... نه عشق ...

چند لحظه فقط به هم نگاه کردیم

دوست داشتنی که دلیل داشته باشه انتخابه !

اما آخه باید برای دوست داشتنت دلیل داشته باشی دیگه

نمیشه بی دلیل !

میشه ؟

این سوالا تو ذهنم بود 

به زبون نیاوردم

چون چشم های سیاوش و صورتش هنوز نشون میدادکه از عصبانیت قبلش باقی مونده 

با تردید گفتم 

- حرفت قابل تامله ...

- حقیقته 

دوباره سکوت شد

اینبار خود سیاوش گفت 

- چیزی سفارش دادی؟

- آب میوه فقط 

انگار تو ذوقش خورد 

آروم گفتم

- جواب ندادی فکر کردم نمیای

سری تکون دادو به گارسون اشاره کرد 

خودش یه سری چیز سفارش داد

به صندلیش تکیه دادو گفت

- خریدت تموم شد

- آره

- مطمئنی؟

- آره با مامان چک کردم 

کارتشو از جیبم بیرون آوردمو گفتم

- مرسی 

- باشه پیشت . مال توئه 

- لازم نیست من ...

- آرام ...

لحن جدی و دستوریش ساکتم کرد یهو یاد یه رمان افتادم . قبلا ها یه رمان خونده بودم که تخیلی بود و تو اون رمان رئیس قبیله وقتی دستور میداد همه مجبور بودن اطاعت کنن

چون اون مرد آلفا بود و قدرت آلفا داشت 

ناخدا

اه گفتم

- اگه تو واقعیت هم وجود داشت تو الان آلفا بودی

یه ابروش بالا پرید 

دوباره حرصم گرفت

چطور میتونست حتی موقع تعجب کردن هم جذاب باشه 

نفسمو خسته بیرون دادم که سیاوش گفت 

- تو بی دی اس ام هم مرد آلفا یا زن آلفا داریم 

حالا من بودم که با تعجب نگاهش میکردم

اما مطمئن بودم قیافه من با قیافه متعجب سیاوش زمین تو آسمون فرق داره 

لبخندی که از صورتش جمع کرد هم گواه قیافه خنده دار من بود 

خودمو جمع و جور کردمو گفتم

- پس تو هم آلفا هستی 

 - چرا ؟

- چون یه موقع هائی دستور میدی آدم نمیتونه حرفتو گوش نکنه

حالا قشنگ لبخندو میشد رو لب هاش دید و گفت 

- آدم نه ... فقط تو آرام 

حالا دوباره متعجب نگاهش کردم که گفت 

- مرد آلفا میشه مردی که شریکش نمیتونه در برابر بعضی لحن های دستوریش مقاومت کنه 

فقط نگاهش کردم

خیلی داشت دوباره همه چی غیر واقعی میشد 

گارسون با سفارشمون اومدو سیاوش گفت 

- چرا نگرانی ؟

خودمم نمیدونستم نگرانم تا سیاوش گفتو به خودم اومدم

بی تعارف گفتم

- نگرانی داره دیگه ... من دارم وارد یه دنیای جدید میشم. مثل آلیس در سرزمین عجایب شدم 

لبخند بی خیال تری زدو گفت 

- تعبیر جالبی بود اما در اون حد هم نیست 

خندیدمو خودمو با کیکی که سیاوش گرفته بود سر گرم کردمو گفتم 

- چرا هست... مثلا همین چند ساعت پیش که سحر رفت اتاقت 

سرمو بلند کردم

اما چشم های سیاوش ساکتم کرد

سلام دوستای خوبم. میخوام بهتون رمان دوستم ساحل رو معرفی کنم. رمان اونم راجع به روابط ارباب و برده و دو نوع فیتیش خاص هست. البته رمانش واقعی نیست و خودش نوشته. اسمش آموروفیلیا هست که به معنی فردیه که تو رابطه تمایل به تجسم لذت داره و یا دوست داره چشم طرفو ببنده باهاش رابطا داشتا باشه.خلاصه که این رمانو با هشتک #آمور تو کانال موج میتونین بخونین. مثل رمان من باز هست و سانسور نمیکنه . ماجرای آدام و امیلی هست که وارد دنیای متفاوت و زندگی متفاوت همدیگه میشن و تو این مسیر تمایلات جنسی آدام خودشو رو میکنه . آمام یه مولتی میلیاردر پلی روی هست و امیلی خدمتکارشه .

لینک کانال موج اینه :

Moooj@

تو کانالش عضو شید و هشتک #آمور سرچ کنین تا به لینک قسمت ها برسین

Report Page