تجربه بیست و پنج سال مشارکت در انتخابات - قسمت دوم

تجربه بیست و پنج سال مشارکت در انتخابات - قسمت دوم

آتوسا افشین نوید




از اولین انتخاباتی که در آن شرکت کردم بیست و چهار سال می‌گذرد. چیزی نزدیک به یک ربع قرن. به گمانم بازه زمانی کوتاهی نیست. اگر عمر ساز و کاری به نام انتخابات را در ایران در نظر بیاوریم، یک ربع قرن بازه زمانی معنادارتری هم می‌شود. فکر می‌کنم نه تنها برای من که برای بسیاری از ما که مسئله جمهوریت مهم بوده وقت آن رسیده که نگاهی به کارنامه ساز و کار انتخابات بیندازیم و از تجربیاتمان و دریافتمان بنویسم. در طول این بیست سال رای دادنم سوالاتی برایم طرح شده، برای بعضی‌هاشان جوابی پیدا کرده‌ام و برخی سوالات باز مانده‌اند. سعی کرده‌ام مهم‌ترین‌هایش را دسته‌بندی کنم و در پست‌های جداگانه‌ای به هر کدام از دسته‌بندی‌ها بپردازم. از آنجا که فضای ارتباطی‌ام اساسا جای بحث‌های طولانی و پیچیده نیست تلاش کرده‌ام تا مسئله‌هایم‌ را به ساده‌ترین و در عین حال صادقانه‌ترین شکل ممکن منتقل کنم. 

دسته دوم: واژه‌های چند معنا و مسئله ترجمه ادبیات قدرت و ادبیات مردم

آیا مدعیان قدرت همواره هر آنچه می‌گویند دروغ محض است؟ تا جایی که من به یاد می‌آوردم از شروع انتقادات به خاتمی تا امروز عباراتی با این مضمون که آنها دروغ می‌گویند در همه طیف‌ها جاری بوده؛ از هواداران سینه‌چاک گرفته تا منتقدین داخلی و حتی آن خیانت کاران که بیرون گود نشسته‌اند و به نام وطن‌ آتش‌بیار معرکه‌اند و از این فضای مسموم ارتزاق می‌کنند. تاریخمان البته نشان می‌دهد این دلخوری دامنه وسیع‌تری دارد. می‌شود رد پررنگ آن را در دوره پهلوی اول و دوم هم دید. یکی از شاهدهایم ادبیات افشاگر است. بعد از آنکه رضاشاه قدرت را ترک می‌کند ادبیات به عنوان نهادی پاسدار حقیقت رویکردی افشاگرانه پیدا می‌کند و نویسندگان در کنار انبوهی از روزنامه‌هایی که آن زمان متولد می‌شوند شروع به نوشتن از چیزهایی می‌کنند که قدرت آن را انکار می‌کرد یا از دید نویسندگان به گونه‌ای دیگر نمایشش می‌داد. شکاف میان مردم و حلقه قدرت لااقل در ایران مدرن همواره وجود داشته است. 

آیا این شکاف گریزناپذیر است یا بیماریی‌ست که گریبان ما را گرفته. روشنفکران ما کم و بیش در این باره نوشته‌اند. در جهان نویسندگان ایرانی می‌توانم به جلال آل احمد اشاره کنم که نوشته‌های جسته و گریخته‌اش نشان می‌دهد موضوع دغدغه ذهنی‌اش بوده است. بحث مفصل است اما در شکل ساده‌اش باید بگویم به گمان من حتی در یک شرایط ایده‌آلی هم قدرت و مردم نمی‌توانند چندان هم‌سو باشند. ذات قدرت تمامیت‌خواه، فرصت‌طلب و غیرانسانی‌ست، ابزار اعمال خشونت را هم در دست دارد و همین مسئله اقتضا می‌کند مردم همواره نسبت به قدرت نگاهی محتاطانه و تاحدی بدبینانه داشته باشند. در سوی قدرت هم، مردم هرگز تماما همراه نمی‌شوند. قدرت دوامش را از توان کنترل (مدیریت) امور مردم می‌گیرد. و چیزی را می‌توان کنترل کرد که چندان تغییری نکند. اما مردم همواره در حال تغییرند و این تغییر برای قدرت چندان خوشایند نیست. مردمی که جوان می‌شود و به واسطه جوان شدن دائمش رویاهای تازه و شور دیگرگونه ساختن در آن می‌جوشد هیچوقت به اسارت کامل درنمی‌آید. می‌شود طیفی از مردم را سربه‌راه، ناامید یا بی‌حرکت کرد اما آن بخش جوان (فیزیکی و ذهنی هر دو را می‌گویم) اغلب چموش است و همین مسئله، قدرت را می‌ترساند. با این‌حال، با وجود آنکه مردم و قدرت حتی در یک شرایط ایده‌آلی، در هیچ‌کجای دنیا و در هیچ عصری نمی‌توانند کاملا همسو و هم‌راه باشند اما میزان دلخوری و بی‌اعتمادی از حدی که بگذرد راه گفتگو بسته می‌شود و دوباره انتخابات به یک بازی سیاسی تقلیل پیدا می‌کند. 

از آنجایی که قدرت به هیچ چیز جز خود قدرت متعهد نیست و برای بقایش متوسل به هر ابزاری می‌شود، دور از انتظار نیست  واژه‌ها را ابزار فریب مردم قرار دهد. اما بی‌اعتمادی مردم به قدرت را نمی‌شود به فریبکاری اصحاب قدرت تقلیل داد. بخشی از این بی‌اعتمادی به فریبکاری صاحبین قدرت برمی‌گردد، اما بخشی از آن به مسئله مهم‌تری مربوط می‌شود که من اسمش را می گذارم «ترجمه‌ناپذیری» ادبیات مدعیان قدرت و مردم. به گمان من بخش قابل توجهی از مسدود شدن مسیر گفتگو، لجام‌گسیخته شدن دایره عمل قدرت، چاق شدن لایه دلالان که همگی به فساد دامن می‌زنند به مشکل ترجمه‌ناپذیری زبان قدرت و زبان مردم برمی‌گردد. اما منظورم از ترجمه‌پذیری یا ترجمه‌ناپذیری چیست و چه تبعاتی دارد.

ما آدم‌ها برای ارتباط با یکدیگر ابزارهای متفاوتی استفاده می‌کنیم مثلا رنگ یا صدا اما پر استفاده‌ترین ابزار ما کلمه‌است. هر کلمه اغلب ارجاعی به یک شی یا مفهوم دارد. مثلا وقتی کسی می‌گوید میز، بعید است در ذهن شنونده‌ای که در همان دنیای زبانی زندگی می‌کند یک درخت تصور شود. اما واژه‌ها همیشه تک ارجاعی نیستند. گاهی یک واژه به چند معنا ارجاع دارد. مثلا در زبان فارسی ساقی معانی متعدد و در عین حال متفاوتی را پوشش می‌دهد. هر چه کلمات معانی بیشتری را در خود جای می‌دهند، این شانس که توسط خواننده در معنای درستش فهمیده شوند کمتر می‌شود.

به گمان من هر کدام از کلیدواژه‌هایی که به واسطه آنها جامعه انسانی تعریف می‌شود چتری بر مفاهیم و معانی گسترده و گاهی متناقضند. مثلا آزادی، عدالت، برابری، حق، کرامت انسانی. این واژه‌ها با جامعه انسانی‌ متولد شده‌اند و در طول تاریخ با دگرگونی‌های جامعه انسانی معناهای جدید یافته‌اند. وقتی از آزادی حرف می‌زنیم باید بپرسیم آزادی با کدام تعریف، در کدام زمان، در کدام جامعه، آزادی چه کسی یا کدام طبقه. علاوه بر این چون این واژه‌ها در کنار هم یک جامعه انسانی را تعریف می کنند نمی‌شود معنی آنها را مستقل از یکدیگر دید. مثلا نمی‌شود آزادی را تعریف کرد اما از نسبت آن با عدالت نگفت. این چند معنایی سبب می‌شود گاهی گوینده و شنونده یک واژه را با تعاریفی متفاوت فهم کند. آزادیی که آقای خاتمی در سال هفتاد و شش از آن حرف می‌زد همان آزادیی نبود که بسیاری از دانشجویان جوان آن روز‌ها در سر می‌پروراندند. قانونی که آقای روحانی در مبارزات نود و شش به زبان آورد و خودش را حقوق‌دان دانست معنایی داشت که احتمالا با آنچه بسیاری دیگر از قانون و حق و حقوق در سر داشتند متفاوت بود. اما چطور می‌شد همان روزها فهمید مثلا آقای رفسنجانی وقتی از سازندگی حرف می‌زند، از سازندگی برای کدام گروه حرف می‌زند یا آقای احمدی‌نژاد وقتی بر کرامت انسانی تاکید می‌کرد دقیقا منظورش چه بود. یا کرامت انسانی آقای خاتمی چه تفاوتی با کرامت انسانی آقای احمدی‌نژاد داشت. 

اینجاست که به گمان مسئله نحله فکری اهمیتی دو چندان پیدا می‌کند. کلیدواژه‌های تعریف‌کننده زندگی انسانی اگرچه معانی متفاوتی را با خود حمل می‌کنند اما در یک چارچوب فکری، معنی مشخصی دارند. تعلق به یک چارچوب فکری به ما این امکان را می‌دهد که واژه‌های چند مفهومه که توسط دیگری استفاده می‌شود را به واسطه شناخت آن نحله فکری بفهمیم. این درست فهمی به خصوص وقتی پای تصمیم‌گیری برای منافع درازمدت جمعی به میان می‌آید اهمیت حیاتی پیدا می‌کند. تعلق به یک نحله فکری سبب می‌شود بی آنکه مدعی قدرت حرفی بزند مخاطب او به واسطه چارچوب فکری‌اش بتواند بفهمد آزادیی که او در سر می‌پرواند با آنچه مدعی قدرت می‌گوید چه زاویه‌ای دارد. در نبود نحله‌های فکری و در نبود نهادهایی که نماینده نحله‌های فکری باشند - مهم‌ترینش احزاب- انتخابات عملا به واسطه ترجمه‌ناپذیری ادبیات مدعیان قدرت بی‌معنی می شود. بعید است مدعیان قدرت امروز با هر گرایشی و در هر کدام از سطوح قدرت، مثل شخصیت حاجی‌آقای داستان هدایت بگوید آدم‌ها یکسان آفریده نشده‌اند و گروهی برای سروری و دیگران برای تمکین آفریده شده‌اند. همه امروز از برابری حرف می‌زنند اما برابری در چارچوب‌های فکری یکسان تعریف نمی‌شود. به این معنا وقتی مدعی قدرتی خودش را مستقل‌ معرفی می‌کند در واقع امکان ترجمه‌پذیری‌اش را به مقدار زیادی کاهش می‌دهد. در چنین شرایطی عملا تشخیص و تمیز گزینه خوب از بد امکان‌ناپذیر می‌شود. 

مسئله ترجمه‌ناپذیری اما فقط مسئله اصحاب قدرت نیست. فساد گسترده و دامنه‌دار در میان همه گروه‌های مردم در تمامی اصناف و در تمامی طبقات، چاق شدن دلالان و واسطه‌های قدرت، وعدم توانمندی آنانی که در خارج از ایران محدودیت‌های داخلی را برای شکل‌دهی به جمع‌هایی -نه الزاما سیاسی- با مسلک و مرام‌های فکری تدوین شده و مشخص ندارند نشان می‌دهد ناتوانی در ساختن چارچوب‌های فکری یک مشکل فرهنگی‌ست و به گمان من نشانه‌ای‌ست بر عدم بلوغ یک جامعه. 

 تعریف کردن «خود» در یک چارچوب فکری فرد را در مقابل رفتار خودش مسئول می‌کند. همین مسئولیت است که نمی‌گذارد فرد به هر عملی که خواست دست بزند. اگر کسی بخشی از رفتارش را در چارچوب فکری الف تعریف کند و بخشی دیگر را در چارچوب فکری ب، عملا به هیچکدام از چارچوب‌ها اعتقادی ندارد و احتمالا تنها به منفعت شخصی کوتاه‌مدتش متعهد است. چنین فردی چیزی‌ست یا کسی‌ست از جنس همان صاحبین قدرت. وجود چارچوب‌ها نه فقط فرد را در مقابل رفتار خودش مسئول می‌کند که به دیگران هم امکان نقد و در صورت لزوم محاکمه می‌دهد.

فقدان نحله‌های فکری شفاف و نهادهایی که برآمده از این نحله‌های باشند آسیب‌هایی به دنبال دارد. مهم‌ترینش تولد واژه‌هایی‌ست با مفاهیمی مخدوش یا نصفه نیمه. واژه‌هایی که ممکن است نسلی را گرفتار سردرگمی کند. مثالش برای من مردم‌سالاری دینی آقای خاتمی بود. دو واژه که از دو نحله فکری متفاوت به هم گره می‌خورد بی‌آنکه تناقض‌های دو نحله فکری در واژه جدید حل شده باشد. از آسیب‌های دیگر می‌توان به سرخوردگی‌های بزرگ جمعی اشاره کرد. طنز تلخی‌ست که بخشی از جامعه که طرفدار دولت رفاه بود، بیست سال پشت کاندیدهای اصلاح‌طلبان ایستاد که کارنامه‌شان نشان می‌دهد همواره رویکرد اقتصادی‌شان بازار آزاد بوده است. به گمانم یک دلیل بی‌راهه رفتن طلب‌کنندگان دولت رفاه بدفهمی واژه‌هایی بود که هر دو گروه به کار می‌گرفتند اما برای هر کدام معنایی متفاوت داشت. در سطح مردم می‌توانم به دو آسیب اشاره کنم؛ یکی عدم تداوم حلقه‌های دوستی و دیگری عمر کوتاه فعالیت‌های اقتصادی شراکتی‌. اگرچه در هیچکدام از این مسائل ترجمه‌ناپذیری همه مشکل نیست اما بار بخشی از ناکامی‌ها را به دوش می‌کشد.

در جمع‌بندی آنچه نوشتم می‌توانم بگویم به گمان من ساز و کار انتخابات زمانی معنادار است که مردم و قدرت تا حدی بتوانند حرف‌های همدیگر را بفهمند. لازمه این فهم ترجمه‌پذیری‌ست. از آنجایی که در تصمیمات جمعی مهم که به سرنوشت جمعی‌مان مربوط می‌شود با کلیدواژه‌های اصلی جامعه انسانی سر و کار داریم و این واژه‌ها چند معنایی هستند، فهم تنها از کانال آشنایی با نحله فکری صورت می‌گیرد. مهم‌ترین نهاد تعریف‌کننده نحله‌های فکری در دنیای قدرت احزابند. در نبود احزاب، در شفاف نبودن مرام‌نامه احزاب، در بی‌عملکرد بودن احزاب، در تصنعی بودن احزاب آنچه مدعیان اداره مملکت می‌گویند قابل ترجمه نیست. در چنین شرایطی شهروندی که می‌خواهد نماینده‌اش را انتخاب کند، به واسطه ترجمه‌ناپذیری شعار نمایندگان دست بسته می‌ماند. اما این مشکل فقط گریبان‌گیر بخش قدرت نیست. مردم هم به اندازه قدرت در ساختن چارچوب‌های فکری و متعهد کردن خودشان به محدودیت‌های نظام فکری‌شان ناکارآمد و ضعیف عمل کرده‌اند. مهم‌ترین آسیب ترجمه‌ناپذیری فساد است. کسی که چارچوب فکری و در نتیجه اخلاقی ندارد می‌تواند به هر کاری دست بزند، خودش را در هیچ رفتاری مسئول نمی‌داند و به واسطه عدم شفافیت فکری‌اش او را به راحتی نمی‌توان پای میز محاکمه کشید. 

جامعه انسانی بدون گفتگو می‌تواند دوام بیاورد اما آنچه در آن رشد می‌کند فساد و خشونت است. و فساد و خشونت در تاریخ مدرن‌ ما هرگز خواسته و رویای جمعی ما نبوده است. 


Report Page