229

229


پیام ارسال شد 

حامد پیام رو خوند و چند ثانیه بعد گوشیم زنگ خورد 

صدای داد حامد توگوشی پیچید 

-...دیوونه شدی تو!من ازت خواستم به هرقیمتی با من ازدواج کنی؟ یکم صبر داشته باش همه چی درست میشه باباتم راضی میشع دیگه نشنوم ازاین حرفا بزنی مگه تو جنده ای خرابی که فرار کنی ؟ 

.

به معنای واقعی لال شدم 

گوشیو قطع کردم و روی تخت نشستم 

صبح رفتم شرکت 

شبیهه یه مثلت شده بودیم 

من بااشکان سرسنگین بودم 

حامد با من سرسنگین بود 

حتی به حرفامم توجه نمیکرد

داخل شرکت نمیتونستم خیلی پیله بشم 

بهش پیام دادم و گفتم

"..امشب اشکان میاد خونمون نمیدونم برنامت چیه فقط خواستم بهت اطلاع بدم..."

داستان اززبان حامد :

چندتا تقه به در اتاق زدم و رفتم داخل 

اشکان پشت سیستم مشغول بود 

-...وقت داری صحبت کنیم؟ 

+...مشکلی پیش اومدع ؟ 

-...نه همه چی مرتبه 

+...پس چیشده؟ بادست اشاره کردو گفت بشین

-...شنیدم میخوای بری خونه بهار 

+...درست شنیدی 

-...وقتی میدونی دوستت نداره چرا هنوز اصرار میکنی ؟ 

+...چون بهار اصلا با من آشنا نشده و داره یطرفه تصمیم میگیره 

-...اگه علاقه ای داشت بهت یه فرصت میداد 

+...فرصت هارو خودمون بدست میاریم

-...شعار نده لطفا

+...توتلاشتو بکن منم میکنم تهش یکیمون برنده میشیم 

از سرجام بلند شدم در اتاقو باز کردم و گفتم

-...توفقط همه چیو سخت تر میکنی این یه بازی نیست که برنده و بازنده داشته باشه احساس یه دختر این بین هست

بیش از۴۵پارت جلو تر تو کانال خصوصی آماده هست.‌ برای عضویت تو کانال خصوصی و خوندن پارت های بیشتر و جلوتر به خودم پیام بدین.

https://t.me/SJo_sara

Report Page