228

228


انرژی روح ...

این خوناشام ها دنبال انرژی روح بودن

اونا مسلما دنبال قدرت بیشتر بودن ...

حداقل حالا دشمن هامونو میشناختیم 

فوسکا ها که دنبال نابودی بودن و این خوناشام های عادی که دنبال قدرت بیشتر بودن

تو این افکار بودم که پدربزرگ گفت

- باید به ال آی خبر بدی ... نباید خارج از محدوده خونه از قدرتش استفاده کنه 

سری تکون دادم و بلند شدم 

فعلا امن ترین مکان برای ال آی خونه بود ... هم از فوسکا ها در امان بود... هم از بقیه خوناشام ها 

خواستم برم که مازیار گفت

- به نظرتون به گله های دیگه خبر بدیم؟ اونا همه حضور مشکوک خوناشام هارو گزارش کردن

سری تکون دادمو گفتم

- آره حتما خبر بده بگو هدفشون چیه اما راجع به قضیه ال آی هیچی نگو 

مازیار چشمی گفتو خواست بره که بهار گفت

- ویهان الان میشه صحبت کنیم ؟

مازیار قبل من گفت

- راجع به چیمیخواین حرف بزنین ؟

بهاره با عصبانیت جواب داد

- اگه قرار بود تو بدونی میومدم پیش تو ! 

مازیار پوزخندی زدو گفت 

- میومدی هم من گوش نمیدادم

با این حرف رفت بیرون

پدار بزرگ مشکوک به من نگاه کردو سوالی سر تکون داد

به نشونه نمیدونم شونه ای تکون دادمو گفتم 

- چیزی شده بینتون بهار

- نه اصلا ...

انقدر سریع جواب داد که تابلو بود داره چیزیو مخفی میکنه

دستمو به سینه زدمو گفتم

- خب بگو میشنوم

بهار مردد به پدربزرگ نگاه کرد

انتظار نداشتم کاری داشته باشه که بخواد تنها باشیم

اما رفتارش داد میزد که چنین قضیه ایه

پدربزرگ خودش متوجه شد 

با دلخوری بلند شد و گفت

- من میرم خونه به ال آی خبر بدم ... تو هم زودتر بیا ...

با رفتن پدربزرگ بهار گفت

- معذرت میخوام. امو قضیا شخصیه نمیشد جلو پدربزرگ بگم

- خب الان که تنها شدیم بگو 

نگاهشو از من گرفت

خیره شد با زمینو گفت

- میدونی که سه سال پیش نامزدم مرد...

- سعید ؟

بهاره بازم نگاهم نکرد. سری تکون دادو گفت

- میشه از ال ای بخوای روح سعیدو ببینه

با این حرف سرشو بلند کرد 

متعجب نگاهش کردم که گفت 

- باید ازش یه چیزی بپرسم... خیلی حیاتیه ویهان

آروم گفتم

- بهار تو میدونی قدرت ال ای چیه؟

- نه کاملا ...

ال آی درسته ارواح میبینه اما نه هر روحی که بخواد 

ابروهاش بالا پریدو گفت 

- یعنی چی؟ 

- ال ای فقط روح های سرگردون که کار نیمه تمومی تو این دنیا دارنو میبینه 

بی مکث گفت

- سعید هم مثل اوناست

- از کجا انقدر مطمئنی؟

با این حرفم نگاهشو از من گرفت 

دوباره گفتم

- از کجا مطمئنی بهار ؟ 

بدون نگاه کردن بهم گفت

- میشه بریم پیش ال آی؟

Report Page