225
hdyhبه سمتش قدم برداشتم و دستم رو پشت کمرش گذاشتم و به جلو هلش دادم
-امیدوارم دنیل همه چیز رو بهت توضیح داده باشه
از اتاق خارج شدیم و در رو قفل کردم
-گفته ولی خودتم میدونی که من تاحالا کسی رو شکنجه نکردم
نگاهم رو از کلید توی دستم گرفتم و به صورت آتنا که اخم رو مهمون پیشونیش کرده بود دوختم
-چرا الان نظرت عوض شده؟
مسیر نگاهش رو تغییر داد و به در بسته خیره شد
-اون قاتل سیندیه و همین دلیل هم باعث شده که بخوای بعد از سال ها روحی رو شکنجه کنی
چیزی نگفتم و سعی کردم بحث رو عوض کنم
-با من میای یا پرواز میکنی؟
-نمیخوام دیر برسم
دستم رو به سمتش دراز کردم
دست ظریفش رو توی دستم گذاشت و بلافاصله تله پورت کردم
رو به روی سلول ایستادیم
صدای فریاد آشنایی که میومد نشون میداد اهریمنهام به خوبی دارن کارشون رو انجام میدن
تقهای به در زدم
صدای فریادهای مکرر قطع شد و تنها صدای ناله میومد
در سلول باز شد و دنیل جلو رومون ایستاد
-همه چیز آمادهاس؟
نگاهی به داخل سلول انداخت
-بله سرورم هر وسیلهای که لازمه تو سلول هست، همونطور که خواسته بودین بچهها کمی شکنجهاش کردن
سرم رو تکون دادم
-خوبه میتونید برید
احترام کوتاهی گذاشت و برگشت داخل سلول و در رو بست
برای آخرین بار صدای فریادش بلند شد و بعدش صدای سکوت بود که از سلول شنیده میشد
-الان وقتشه؟
سرم رو به نشونهی تایید تکون دادم
قدمی به جلو برداشت که با دستم مانعش شدم
نگاهم رو توی صورت بیحسش انداختم
-رحم نداریم
-میدونم
زیر لب خوبهای گفتم و در سلول رو هل دادم
صدای جیر جیر لولا های در توی سلول طنین انداز شد