225
در ماشین بازشد چشمامو باز کردم و به جای خالی امیر نگاه کردم
من حاصل عشقمونو نمیکشتم...
با چندتا ابمیوه توی دستش برگشت یکیشو باز کردو بهم داد
_....هنوز معلوم نیست اصلا بچه ای در کار باشه یا نباشه که فکر میکنی من میخوام بکشمش
+...ولی تو یبار این کارو کردی
_...اره کردم و پشیمونم نیستم
+....خیلی بی رحمی
_...من بچه ای که نمیتونستم براش یه خاتواده شادو خوشبخت فراهم کنم نمیخواستم
دستشو روی شکمم گذاشت و گفت
_...اگه اللن بریم و جواب ازمایشت مثبت باشه تا اخر دنیا تاپای جونم مواظب هردوتونم
خودمو سمتش کشیدم
+...ببخشیدناراحتت کردم
_...اشکاتو پاک کن چقدر گریه میکنی مگه توچقدر ذخیره اشک داری دختر
توچشمام نگاه کردو پیشونیمو بوسید
_...تایه دور بزنیم یک ساعت شده میریم جواب ازمایشو بگیریم
باچرخیدن توخیابونا زمانگذشت ماشینوپارک کردو گفت
_...بشین ک بیام
+...نه منم میام
باهم از پلها بالا رفتیم اسممو به پذیرش گفتم و منتظر جواب موندم
انگار کلمها روی دور کند بودن
دستمو روی شکمم گذاشتم و زیر لب ازخداخواستم هرچی به صلاحمونه همون پیش بیاد
چشمامو باز کردم و به پرستارخبره شدم
"...جواب آزمایش بارداری همسرتون منفی شده ..."
نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت...
اصلا نمیفهمیدم چه حسی دارم
امیر با برگه آزمایش رفت پیش دکتر و به گفته ی دکتر بخاطر ضعیف بودن و شوک لحظه ای از حال رفتم
هردومون تو سکوت از پلها پایین اومدیم
امیر کنارم نشست درماشینو باز کردو گفت
_...دوس داشتی بچه ای وجود داشته باشه؟