224

224


تاآخرشب خبری از زنگ حامد نشد 

گوشی به دست خوابم برد 

صبح طبق عادت بیدار شدم آماده شدم و رفتم شرکت 

ازآسانسور پیاده شدم و اولین چهره ای که دیدم اشکان بود 

اخمام رفت توهم زیرلب سلام کردو پاتند کردم سمت اتاق 

نیمه ی راه صدام کردو گفت

-...مهراد گفت پدرتون رضایت داده که باهم آشنا شیم 

تعارف رو کنار گذاشتم و گفتم

+...بله پدرم رضایت دادن ولی نظر من همچنان منفی هست 

همین لحظه حامد ازآسانسور بیرون اومد بهمون نگاه کرد به من اشاره کردو گفت بیااتاقم 

علنا توشرکت دیگه ارتباط من بااین دونفر برا همه سؤال شده بود 

بدون توجه به اشکان پشت سر حامد راه افتادم در اتاقو بستم و گفتم

+..بااشکان صحبت نکردی ؟ 

-ـ...نه گوشیشو جواب نمیداد رفتم درخونشون نبود ولی امروز باهاش حرف میزنم 

صورتمو بین دستاش قاب گرفت و گفت

-...رنگت پریده ضعیف شدی 

+...بخاطر اتفاقای این مدت هست 

گونمو بوسید و گفت

-...بعضی وقتااز خودم بدم میاد که وارد زندگیت شدم 

+...پشیمونی ؟ 

-...پشیمونم 

صدای شکستن و تیکه تیکه شدن قلبمو میشنیدم 

اشک توچشام حلقه زد 

دیگه نمیتونستم مقاومت کنم 

خدایا بس نیست؟ 

داری تاوان چیو ازم میگیری؟

23پارت جلو تر تو کانال خصوصی آماده هست.‌ برای عضویت تو کانال خصوصی و خوندن پارت های بیشتر و جلوتر به خودم پیام بدین.

https://t.me/SJo_sara

Report Page