222

222


لامپو روشن کرد

پاهامو کشید تا کامل دراز بکشمو از هم بازشون کرد

از لمس دستش لبمو گاز گرفتم که گفت

- پرده ات چیزیش نمونده ... جای نگرانی نیست. دفعه بعد اصلا درد نداری

بعد این حرف خم شدو بین پامو بوسید

فکر کردم سرشو برمیداره اما داغی زبونشو حس کردم

دست بردم تو موهاشو گفتم

- نکن سیاوش

اما بدون توجه به من ادامه دادو گفت

- میخوام خوبت کنم ...

حق با سیاوش بود. 

چون کم کم به اوج رسیدم

دیگه سوزشی حس نمیکردم

غرق لذت بودم

سیاوش سرشو بلند کردو کنارم دراز کشید

دوباره بغلم کردو تو گوشم گفت 

- یکم دیگه میشه بخوابیم 

 تو اوج بودم فقط تونستم بگم 

- پس تو چی 

تو گلو دوباره خندید

کتفمو بوسیدو گفت 

- بعدا برام جبران کن

فقط تونستم هومی بگمو بخوابم

ذهنم خالی بودو تا وقتی دوباره سیاوش با نوازشش بیدارم کنه حسابی خوابیدم 

سیاوش موهامو بوسیدو گفت

- سحرا اومده. من باید برم دفتر یه سر بزنم بعد میام که بریم 

خمار از خواب نشستم رو تختو گفتم

- کجا بریم؟

- خریدتو تموم کنیم. فردا مگه نمیخوای بری کاشان

- فردا ؟

مغزم هنگ کرد

سیاوش تو گلو خندیدو گفت

- من مطمئنم به مغزت آشیب نرسوندم . کجائی؟ تو این دنیا نیستی

خندیدمو دوباره دراز کشیدم 

مغزم کار نمیکرد 

اصلا نمیدونستم چند شنبه است 

سیاوش در حالی که لباس میپوشید گفت 

- صبحانه آماده کنم ؟ یا قول میدی خودتو از ضعف به کشتن ندی؟

زیر پتو گوله شدمو گفتم 

- میل ندارم 

در حالی که کتشو میپوشید اومد بالای سرمو گفت 

- پاشو تا صبحانه نخوری نمیرم . بدو دیرم شده 

به حالت قهر گفتم 

- اینجوری صبح بعد اولین رابطه نازمو میخری ؟

با بیانش بدنم لرزید

قرار بود بذاریم بعد عقد

اما دیروز نمیدونم چه مرگم بود که مخالفت نکردم

حتی الانم عذاب وجدان نداشتم

سیاوش که انگار نه انگار ... 

سرمو بردم زیر پتو که سیاوش پامو از روی پتو تو دستش گرفتو فشار ریزی به رون پام داد و گفت 

- من که صبح نازتو خریدم... الان ظهره اما اگه بخوای بازم چشم

با این حرف پتو از رو پام خواست کنار بده که سیخ نشستم سر جام 

تو گلو خندیدو گفت 

- چی شد ؟

- مگه نگفتی دیرت میشه ؟

سیاوش خندیدو گفت 

- یعنی دوست نداشتی؟

تا بینیم پتو بالا دادمو گفتم 

- چرا 

سیاوش مشکوک نگاهم کردو گفت 

- پس چی ؟

- دیگه بدنم فکر نکنم بکشه 

سیاوش خندیدو پتو از دستم کشید 

بالا تنه ام لخت رو به روش بود 

لبخندی زدو گفت 

- میکشه. نترس... حیف دیرم شده 

خم شد رو لبمو بوسیدو در حالی که دستشو رو سینه ام میکشید گفت 

- برگردم نازتم حسابی میکشم.... 

سرشو عقب برد

نوک سینه ام رو بین دو انگشت فشرد 

از درد آیم بلند شد

چشمکی زدو به سمت در رفت و گفت 

- بیا صبحانه... دیرم شده جدی 

از اتاق بیرون رفتو درو بست 

به در بسته خیره شدم 

یکم همه چی غیر واقعیه 

نمیدونم یعنی از این تصمیمم پشیمون میشم ؟

از رو بلند شدم که صدای عصبانی سحرا رو شنیدم

Report Page