222

222


رسیدم به وسط پله ها 

عماد دم در وایساده بود 

یلحظه سربرگردوند یه نگاه از پایین به بالا به من انداخت 

اخماش رفت توهم و بالحن تندی گفت 

 -...برو بالا زود باش 

از توحیاط یه نفر صداش کرد و باهمون اخم به اونم جواب داد 

یه نگاه به خودم انداختم پیرهنم کوتاه بود 

اماخب اینجا که کسی توجه نمیکرد 

اونم نصفه شب

دیگه نرفتم پایین 

هم بهم برخورد که اونجوری بهم گفت 

هم اینکه نمیخواستم بیشتر اعصابشو خورد کنم 

از پشت پنجره بیرونو نگاه کردم 

با دیدن وضعیت حیاط ابروهام از تعجب بالا پرید

یه ماشین از توخیابون باسرعت اومده بود خووده بود به دیوار خونه ی ما و اون صدای بوم برای برخورد ماشین و دیوار بود

نمیتونستم ببینم دیوار چقد خسارت دیده 

اما ماشین حسابی داغون شده بود

اورژانس همین لحظه رسید راننده ی ماشین مجروح رو بردن 

پلیس هم اومد از صحنه ی تصادف عکس برداری کرد و مشغول حرف زدن باعماد و همسایه بغلی شد

از پشت پنجره اومدم کنار 

رفتم تواشپزخونه یه لیوان اب خوردم و روی مبل دراز کشیدم 

خوابم گرفته بود 

هرچقدر متتظر عماد موندم نیومد 

دیگه نتونستم مقاومت کنم و همونجا خوابم برد

با بوسه ی آرومی روی لبم بیدار شدم 

عماد کنارم نشسته بود 

دوباره گوشه ی لبمو بوسیدو گفت 

-...ببخشید....تا پلیسا برن طول کشید...بیا بریم تواتاق بخواب 

اونقدر غرق خواب بودم که فقط زیرلب گفتم هوم اما بلند نشدم 

عماد بغلم کردو برد تواتاق خوابوندم سرجام لامپارو خاموش کردو خودشم کنارم دراز کشید 

از پشت بغلم کردو من باحس بدن سفت و امادش خواب از سرم پریز

❤️❤️

مخفیانه با دوست پسرم قرارگذاشتم، تو ماشینش بیهوشم کرد، وقتی چشم باز کردم تو یه کابین بودم من رو با دختر های دیگه از مرز خارج کردن و برای رام و برده جنسی شدن آموزش دادن تا شبی که ... 

این داستان منه، #عطر_شقایق بر اساس واقعیت👇

https://t.me/chatr_tel/29971

Report Page