222

222

hdyh

قبل از جاری شدنش با دستم پاکش کردم 

سعی کردم لبخند مهربونی بزنم 

دست‌هام رو روی شونه‌های مالیا گذاشتم و از خودم دورش کردم 

به صورت معصومش و چشم‌های بغض دارش نگاه کردم 

-همه چیز مثل قبل میشه نگران نباش! الان که تو هستی منم به زودی خوب میشم 

سرش رو تکون داد و نگاهش رو از صورتم گرفت و باز به بال‌هام خیره شد 

-میتونی پرواز کنی؟

خیلی وقته که پرواز نکردم 

با لبخند نگاهش کردم 

-آره چرا نتونم

شونه‌ای بالا انداخت 

-بریم!

*مالیا*

هم راستا با ایان پرواز می‌کردم که مجبور نشه زیاد به خودش فشار بیاره 

بال‌هاش به کل از بین رفته بود 

لبخند روی لبش درد داشت و می‌فهمیدم به سختی داره بال میزنه 

وقتی به اوج رسیدیم ایان پرتال رو باز کرد و تو سرزمین اینکوبوس‌ها از پورتال خارج شدیم 

دنبال ایان به سمت قصر پرواز کردم 

وقتی رسیدیم نگهبان‌ها با تعجب به من نگاه کردن 

-میتونیم بریم داخل؟ 

نگهبان‌ها نگاهشون رو از من گرفتن و به ایان نگاه کردن و تعظیم مختصری بهش کردن

-بله سرورم بفرمایید 

هنوز ازش حساب می‌برن 

میدونستم با ورودمون به این سرزمین رایان متوجه حضورمون شده 

قدم اولمون توی قصر برای ظاهر شدنش کافی بود 

رایان اومد و تو کسری از ثانیه من رو به آغوش کشید 

وحشت کردم و خواستم فریاد بزنم اما نه دردی احساس کردم، نه اتفاقی افتاد 

با تعجب به ایان نگاه کردم

چشم‌های اون هم پر از ترس و تردید بود 

-بالاخره تونستم دختر کوچولوم رو بغل کنم 

-اما چجوری؟

رایان ازم جدا شد و برگشت سمت ایان 

 -مالیا دورگه‌اس پس ترس های ما براش معنی نداره نه تنها پری‌دریایی و سوکوبوسه به خاطر جفت بودنش با تو نیمه انسان‌ هم هست

-حق با توعه 

واقعا حق با رایان بود چرا قبل از این بهش فکر نکرده بودیم

رایان نگاه کوتاهی بهم انداخت و باز به ایان نگاه کرد

-مرسی که دخترم رو برگردوندی 

تو همین لحظه باربارا اومد و توی آغوشش فرو رفتم

Report Page