221

221

زندگی بنفش

امروز فرصت شد تا بتونم سوپرایزتون کنم


۲۲۱

عمه به سمت در رفتو گفت 

- بحثی نبود... خواستم خبر بدم یکی داره اینجا دو رو بازی در میاره. اما همون بهتر که خودتون بفهمید. خوبی که از حد بگذره ، نادان خیال بد کنه . 

با این حرف عمه از خونه رفت بیرون

نیاز به شوهرش نگاه کرد 

اون بنده خدا هم یه ببخشید گفتو با نیاز رفتن بیرون

پدر نیما نفس خسته ای کشیدو بلند شد

پشت سر عمه رفتو گفت

- خدایا تا مارو نکشت به راه راست هدایتش کن

از خونه رفت بیرون

نیما به مادرش نگاه کردو گفت

- خسته نشدین؟ ولش کنین دیگه .

مامان نیما گفت

- تو نمیفهمی، خواهر برادر آدم هر کاری کنن جدا بشو نیستن 

نیما پاشو گذاشت رو میز و گفت 

- الان معلوم نیست باز چه زر زری داشت دید کسی خریدار حرفش نیست اینجوری خواست مارو تحریک کنه

نگران گفتم

- باز به چی میخواست گیر بده

نیما بیهیال یه سیب برداشتو گفت

- مگه فرقی داره؟ وقتی فقط میخواد چرت بگه واقعا مهمه چه چرتی بگه؟

مامان نیما گفت 

- جای سیب خوردن پاشو برو بیرون ببین مغز باباتو نخوره 

نیما آهی کشیدو بلند شد

سیب گاز زده رو داد به منو رفت بیرون 

سیب گاز زده رو نگاه کردم 

خوشی های زندگی ما اکثرا همینجوری بودن 

نصفه نیمه و ناتموم 

اما همینکه خوشی داشتیم خودش خوب بود.

دوست نداشتم ناشکر باشم.

چون همیشه و تو هر شرایطی بازم بد تر وجود داره.

با صدای مامان نیما سرمو بلند کردم که گفت

- حدس میزنم چی میخواسته بگه. اینا از سر حرفای عاطفه در مورد نیاز و عمه با عاطفه بد بودن ‌ . حالا که اون بنده خدا فوت شده میخوان تورو این وسط بده کنن. اونم دستش از دنیا کوتاهه نمیتونه بیاد انکار کنه.

تلخ خندیدمو گفتم

- به چی میخوان برسن واقعا ؟ اولش گفتین میخوان رابطه منو نیما خراب شه . نیما و نیاز ازدواج کنن. بعد گفتین میخوان بخاطر ارثیه شمارو تحت فشار بزارن ! خب الان چیه مشکل ؟ نیاز عروسی کرده ماشالله شوهرشم کم نداره. ارث و میراثم که جدا کردین ! الان درد عمه چیه .

مامان نیما آروم خندیدو گفت 

- بنفشه جون چقدر امیدواری دخترم، آدم مریض و بیمار ازش فقط شر میرسه به آدم . هیچ راه فراری نیست.

تکیه داد به صندلیش و گفت 

- تو و نیما خیلی تفاوت سنی داشتین. عمه راه میرفت میگفت این دختره نیما ول میکنه میره فقط دنبال پوله . تا نیما مریض شد پشت سرت میرفت میومد میگفت دختره الانه بزاره بره. تا بچه دار شدین گفت با بچه میخواد نیمارو سر کیسه کنه

پوزخند زدم

انقدر وقیح ؟ واقعا ؟!

باورم نمیشد

مامان نیما گفت

- از من ناراحت نشی ها اما میگم که چشم و گوشت باز شه. تو واقعا سنی نداری . خوش قلبی . اما اینا هیولا شدن. اینهمه دعا و جادو جنبل میگیره نصفش واسه تو و نیماست که بینتون خراب شه اما تهش همش برمیگرده به خودش 

شوکه گفتم 

- بین ما بد شه . یعنی چی؟ 

مامان نیما خم شد سمتمو آروم گفت

Report Page