221
دایی رفت
برگشتم داخل اتاق خودمو زدم به خواب
در اتاق برای چندلحظه باز و بسته شد
چشمامو باز نکردم
حامد نوشته بود
"...توجلوی بابات سرحرفت بمون منم همه ی تلاش خودمو میکنم اوضاع روبراه شه..."
صبح بیدارشدم رفتم شرکت
تا ظهر با کار روی پروژها و حرفای معمولی گذشت
حامد پیام دادو گفت صبرکنم میرسونتم خونه نوشتم باشه و گوشی کنار گذاستم
سهاصندلیشو کشیدسمتم و گفت
-...بهار بین توومهندس کمالا چیزی هست؟
مهندس کمالا
هرجامیرفتم اسم این لعنتی بود
ادامه داد و گفت
-...اخه چندوقته خیلی سراغ تورو میگیره میری اتاقشو ایناها
عصبی خندیدم
تایم کاری روبه اتمام بود کیفمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون
همزمان اشکان هم از اتاقش بیرون اومد
پاتند کردم سمت آسانسور اشکان صدام کرد ولی به روی خودم نیاوردم دکمه اسانسورو زدم همین طبقه بود و زود سوار شدم
قبل ازاینکه بهم برسه در بسته شد و رفتم پایین
به حامد پیام دادم و گفتم
"...کوچه بغلی منتظرتم..."
سرعت قدمامو بیشتر کردم و قبل ازاینکه اشکان ببینتم رفتم داخل کوچه
سلام دوستان. اگر دوست دارید پارت های بیشتر و جلو تر رو بخونید به خودم پیام بدید و عضو کانال خصوصی رمانم بشید 👇👇
تو اون کانال روزی دو پارت میزاریم و پارتا از اینجا جلو تر هست . و پستی جز پارت رمان تو اون کانال گذاشته نمیشه🙂 هزینه عضویت 17هزار تومن هست در آخر هم فایل کامل رو میدم خدمتتون. سوال دیگه ای دارید هم جواب میدم
💛❤💚💜💙💗