22

22

رمان صحرا

یهو به خودم اومدم!من دارم چی کار می کنم؟

با شدت دستش از روی پام پس زدم و

خواستم از روی صندلی بلند بشم که مچ دستم گرفت و نشوندم سره جام.

چشمام گرد شد، چرخیدم و با بهت بهش نگاه کردم، لبخند دوندن نمایی زد و گفت: آهای خانوم خوشگله اینی که زیر پات گذاشتی دله.

با قیافه ای درهم بهش نگاه کردم، بعد از اهنگ سوسن خانوم این اهنگ یکی از قدیمی ترین آهنگ های ایرانی حساب میشه و این اقا داره با بی مزگی تمام به زبون میاد میاره.

اخمی کردم و خودم کشیدم عقب بلکه دستش و از روی دستم برداره.

حس نفرت و چندش سراسر وجودم گرفته بود.

با عصبانیت گفتم:دستتو بردار.

ابروهاشو انداخت بالا و گفت:اگه برندارم چی میشه؟

دستی از بالای کنارم رد شد و روی دست پسره نشست ، با یه حرکت از روی دستم جداش کرد.

صدای طوفان درست از بغل گوشم بلند شد.

:حالا نشونت می دم چی می شه.

پسره دست به سینه شد و با پرویی تمام گفت:شما کی باشین؟

طوفان سرش کج کرد و از لای دندون های کلید شدش گفت:حالا نشونت می دم که کیم.

قدمی به جلو رفت، یقه ی پسره رو گرفت و مشتی توی صورتش خوابوند.

پسره افتاد روی زمین، طوفان خم شد سمتش و با دو دست یقه اش گرفت و کشیدش بالا.

از چشماش خون می باریدن.

مشتش اورد بالا و پی در پی به صورتش کوبید.

چشمام گرد شد و جیغی کشیدم.

همه ی مردم توی کافه دورشون جمع شدن و سعی می کردن پسره از دست طوفان نجات بدن.

Report Page