22

22


#پارت22

#قلبی‌برای‌عاشقی


رو به روی استاد ایستادم و مکامه رو کامل براش تعریف کردم دستی به ریشش کشید  

و با اخم گفت 


_ از کجا فهمیدن تو دنبال اونایی؟؟ 

شونه ایی بالا انداختم : نمیدونم بخدا  


_عجیبه ما هیچی از اونا نمیدونیم فقط یه پلاک ماشین داریم اون وقت اونا همه چی رو در مورد ما میدونن واقعا جالبه 


_چیزی از پلاک ماشین فهمیدید: نه 

بلند شد: آسکی 

_بله استاد 


_ممکنه این بازی خیلی خطرناکه باشه من کمکت میکنم اگه خطر احساس کردم دیگه نمیذارم کاری انجام بدی اوکیه؟!


سرمو تکون دادم : بله استاد 

یه خوبه گفت : میخوای بری سنندج؟!

سرمو به نشونه ی نه تکون دادم : نه  

_باشه دخترم 


از استاد خدافظی کردم البته قبل از اومدنم ازپیش استاد شماره ناشناسو بهش دادم 


دلم گرفته بود پیش مامانم که نمیتونستم برم حدقل میتونستم برم پیش احمدم یکم باهاش دردودل کنم.  


رو سنگ قبرش نشستم و زانوهامو بغل گرفتم 

_احمد من میترسم.

خودت میدونی من چقدر ترسوم خودت میدونی من از پسش برنمیام 

خودت میدونی که فقط تو اغوش تو اروم میگیرم 


احمد کاش بودی دلم برای حمایتت تنگ شده 

دلم میخواد تو گوششم زمزمه کنی بگی نترس اهوی من ، من کنارت هستم.


قطرات اشک رو صورتم میریختن 

هیچ کس نبود پرنده هم تو قبرستون پر نمیزد  

دیگه تصمیم گرفتم برم یه فاتحه خوندم و بلند شدم 


نگاهی به اطراف انداختم که چشمم به پشت یه درخت افتاد انگار یکی اونجا بود 


_کی اونجاست؟!

Report Page