بررسی نمایشنامه کوریالانوس
انجمن اسلامی دانشجویان آزاداندیش▫️کوریالانوس، سیاسیترین نمایشنامه نهضت ادبی اروپاست. این نمایشنامه، داستان زندگی آریستوکراتی است که قربانی خیانت همرزمهای بوروکراتمسلک خود میشود و به دشمن خونی خود، اوفیدیوس، میپیوندد و در نهایت، از روی حسدورزی وی کشته میشود. خیانت و حسادت، درونمایههایی است که آفریدگارِ هملت در روزگار خود با آنان دست و پنجه نرم میکرده و رنگ و بویشان، در آثارش نمایان است. این پادشاه سالنهای تئاتر، به جای اینکه همچون دست به قلمی رنسانسی، به پرستش الگوهای رفتاری رمی بپردازد، مانند همیشه جان تماشاگر را درگیر درام میکند.
▫️این روایت شکسپیر، همانند دیگر آثارش پرسوناژمحور است؛ به ژرفای کاراکترها نفوذ میکند و میگذارد تا آمال و آرزوهایشان، روزگارشان را روایت کند. کوریالانوس، شخصیتی کمیاب در آثار شکسپیر است؛ خواننده یکجا رشادتهایش را ستایش کرده و جای دیگر، حماقتهایش را شماتت میکنند. او خود را دوست میدارد، اما خود را نمیشناسد؛ پس این عشق، از کالبدی فراتر نمیرود. او بر خلاف دشمن پوپولیست خود، اوفیدیوس، که شاید کم گام بر صحنه بگذارد، ولی این کمیت، کیفیت حضورش را تحتالشعاع قرار نمیدهد و عمیقا نخبهگراست. رومیانی که شکم را پستترین عضو بدن و فربهگی را بزرگترین گناه میشمردند، اکنون برای لقمهای نان، سر از برای شورش برآوردند. کوریالانوس، اشرافزاده که خود شکمسیر است، آنان را چهارپایانی میخواند که نه جنگ میخواهند و نه صلح. یکی میترساندشان و دیگری مغرورشان میسازد؛ لویاتانمآب است. جماعت را مینگرد و فریاد برمیآورد: «اگر پروردگار بر شما سنا نمینهاد که کنون وقت یکدیگر را چون گرگ دریده بودید.» او، هابزیترین شخصیتی است که شکسپیر آفریده است؛ البته تنها تا نیمه اول نمایشنامه.
▫️وی مانند هر ژنرال باستانی دیگر، برای خود متافیزیکی دارد و چون گذشتگانش، خویشکاری را نیک ارج مینهد. او، رعیت را گوسفندانی میداند که خداوند آفریده است تا اطاعت و تسبیح چوپانان خود، یعنی سناتورها را گویند. مفهوم "اپولیتیکال" را مقدمه کنکاش "پولتیکال" خود کرده و حاضر است جانش را فدای این معنویت کند.
▫️کارل اشمیت، در کتاب "مفهوم امر سیاسی" مینویسد: «همانطور که هنر، فرق بین زشت و زیباست، سیاست هم فرق بین دوست و دشمن است.» و در اینجا، دشمن کوریالانوس، مردماند و سیاست او، عوامستیزی است؛ او این اخلاق را از مادرش آموخته است. شخصیت مادر در نمایشنامه، آن قدر پررنگ است و بر تصمیمات کوریالانوس تاثیر میگذارد که در مییابیم کوریالانوس، هنوز پسر بچهای وابسته به داوری شیرزنی است که همآورد اوفیدیوس را در رحم پرورانیده است. همسرش بر زخمهایی که در میدان نبرد برداشته مرهم نمیگذارد، بلکه مادر این کار را انجام میدهد. مادر است که از ابتدا به او آموخته است، بر مردمی که میتوان با پشیزی آنان را خرید، تعظیم نکند. همان مادر به او میگوید که برای رای رعیت، کمی با آنان به نیکی سخن بگو و او نیز بر خلاف میل باطنیاش میپذیرد؛ در آخر نیز به خاطر جلب رضایت مادر، خاک به خونش رنگین میشود. مادر، خشونت فرزند را فرو مینشاند و از او پسر بچهای خردسال میآفریند. او برای جلب رضایت مادرش سرباز شده و در سی و دو سالگی، بیست و هفت زخم از میدان نبرد بر تن دارد. مادر، زخمهایش را میبوسد و هر بار که کوریالانوس به میدان میرود شروع به بافتن میکند؛ چرا که انتظار فرزند خود را میکشد؛ مانند پنلوپه، همسر اودیسیوس، که در غیاب او به امید بازگشتش کفنی برای او میبافد. این نمایشنامه بسیار به بزرگنمایی رابطه مادر و پسر پرداخته است؛ به همین دلیل رابطه همسر کوریالانوس با او اصلا به چشم نمیآید. قلم شکسپیر، در روایت زندگانی آدمهایش، آن قدر روان است که برای خواننده آشکار میشود کوریالانوس، همچون اودیپوس، برای به دست آوردن مادرش، دست به قتل پدر نمیزند، بلکه کودکی است که هنوز بزرگ نشده است.
▫️او که ماشین جنگ است و زبانی جز شمشیر نمیشناسد، نمیتواند تملق رعیت گوید و به دلایل سیاسی و رضایت عموم، از رم اخراج میشود. او دیگر شمشیر لویاتان نیست و با خروج از رم از مدنیت نیز خارج میشود. او چون برزگری که اگر تمامی محصول را درو نکند، پول سیاهی نیز کف دستش نمیگذارند، به صف دشمنان حملهور میشد، اما اکنون دیگر دشمنی ندارد. او برای اولین بار کارزار را مینگرد و خونی برای ریختن نمییابد؛ پس به دشمن دیرینهاش، اوفیدیوس روی میآورد و میگوید: «یا مرا به انتقام بکش، یا ارباب جنگ من شو. وای بر ما که بر سر تکه سنگی (رم) خون یک دگر ریختیم!»
▫️او دیگر خارج از شهر شده و به همان ذات هیولایی خود بازگشته است؛ بنابراین، هر نمادی از شهرنشینی را خار میشمارد. او دیگر نماد رم (جمع) نیست، بلکه دیگر کوریالانوس (فرد) است. اما طبیعت هیولا را میآموزد تا همنوع خویش را بشناسد. اوفیدیوس، همنوع خود را میشناسد و دست دوستی به سمت کوریالانوس دراز میکند.
▫️شخصیتپردازی کوریالانوس، مانند دیگر آثار شکسپیر، بینقص صورت گرفته است. مخاطب آثار شکسپیر حتی با جنایتکاری خونخوار، چون ریچارد سوم نیز همدردی میکند. حتی در بعضی پردهها، میزانسن به گونهای چینش یافته است که ریچارد دیوار چهارم را میشکند و با مخاطب لب به سخن میگشاید، اما کوریالانوس، چون دژی مستحکم است؛ نه فقط جسمش، بلکه روحش. مخاطب نمیتواند پایش را از مرزی مشخص آن طرفتر بگذارد و او را بیشتر بشناسد. او رعیت را گوسفند میپندارد و گوسفندان را از درک شخصیت والای خود عاجز؛ پس نزدیک نشدن مخاطب به او، منطق روایی و داستانی دارد.
▫️او دوباره وطنی مییابد، اما باز هم نماد خاک رم، زن به تعبیر ادبیات کلاسیک یعنی مادر فرا میرسد و از کوریالانوس میخواهد که دگربار روی خوش به سرزمینش نشان دهد. اشک مادر، پسر را به زانو در میآورد. او همچنان کودکی است که رایاش با نیمنگاهی از مادر دگرگون میشود، چه رسد به آن لحظه که چشمان خیس مادر را ببیند. اوفیدیوس هم این سرپیچی را بهانه حسد خود به کوریالانوس قرار میدهد که چرا افرادم، وی را لایقتر از من میشمارند؟ او، دسیسهای با بزرگان به راه میاندازد و کوریالانوس را میکشد. شکسپیر اینجا هم به ذات بشر امیدوار نیست. شخصیتپردازیاش روشنفکرانه است و رنگ و بوی رمانتیک ندارد. انسان را در پناه قرارداد اجتماعی، متمدن میبیند و اگر دروازههای شهر را بر رویش ببندند همان هیولایی است که همنوع خود را میشناسد؛ اما به او رحم نمیکند.
▫️«هیچ حیوان درندهخویی نیست که بویی از شفقت نبرده باشد، اما من بویی از شفقت نبردهام، پس حیوان نیستم.»
-ریچارد سوم، ویلیام شکسپیر
@atuazadandish