#22

#22


#پارت22

#رمان_برده_هندی🔞


با اخم برگشتم سمت سپهر و بهش نگاه کردم که با دیدن صحنه رو به رو اخمام بیشتر از قبل توی هم رفت.


زل زده بود به صورت ریما وحسابی تو کف بود!

این من رو حسابی عصبی میکرد دلم نمیخواست کسی اینطوری بهش نگاه کنه حتی اون شخص بهتر دوستمم باشه...


گلوم رو صاف کردم و با دست زدم به سر شونه اش که به خودش اومد و نگاهش از ریما گرفت و به من نگاه کرد.

+فردا کارهای ترخیصش رو اماده کن میخوام ببرمش خونه...


-اما دوتا عمل انجام شده روی رحمش ممکنه دوباره به خونریزی بیوفته این یعنی ریسک... بزار بمونه همینجا من شیفتم رو با دکترهای دیگه عوض میکنم و اینجا میمونم تا وقتی حالش بهتر بشه تو هم برو عمارت استراحت کن حتما سلما نگرانت شده...


دستم رو مشت کردم و جدی تر از قبل توی صورتش نگاه کردم گفتم:


-همین که گفتم کارای ترخیصش و بکن خودم توی خونه ازش مراقبت میکنم...


+حسام چرا لج میکنی کافیه زنت سلما بفهمه این دختر معشوقته بخدا بلایی نیست سرش نیاره... دلم میخواست داد بزنم بگم سپهر ببند دهنت رو اما چش


مام رو روی هم فشار دادم و نفس عمیقی کشیدم و بدون نگاه کردن بهش از کنارش گذشتم و لب زدم:


+حرف اخرم رو بهت زدم تکرار نمیکنم...

Report Page