22

22


با سوالش از افکارم جدا شدم

- ترنم ازم عصبانی بود ؟

- حرفی نزد ... بیشتر بهش میخورد ترسیده باشه 

- لعنتی ... باید بهش زنگ بزنم ... مرسی امیر ... کاری نداری ؟

سعی کردم صدام آروم باشه و گفتم 

- نه ... فعلا 

گوشی رو قطع کردم و پرت کردم رو صندلی کنارم . 

اصلا به من چه !

 به درک که میخواد الان به ترنم زنگ بزنه . 

مگه تو چکاره ای این وسط... 

جمع کن خودتو برو به زندگیت برس

ماشینو روشن کردم و نذاشتم دیگه هیچ فکری از ترنم منو مشغول کنه ...

سام ::::::::

هیچی از دیشب تو سرم نبود .

 دیدن بدن ترنم آخرین چیزی بود که تو سرم بود .

درد سرم اصلا بهتر نشده بود . 

پنج بار به ترنم زنگ زدم 

اما جواب نداد . 

لابد ازم خیلی شاکی بود 

شایدم هنوز خواب بود. هرچند بعید میدونستم 

بهش پیام دادم و براش نوشتم 

- معذرت میخوام برای دیشب ... امیر بهم گفت چی شده ... باید صحبت کنیم ... 

همین پیامو براش فرستادمو تکیه دادم به صندلیم ... 

کل برنامه هام بهم ریخته بود ... 

پیمان اومد پیشم و گفت 

- چرا تو سرما نشستی ؟ 

- گفتم یه باد به سرم بخوره شاید خوب شم 

- بیا تو قرص بخور ... این سر دردا با باد و بود خوب نمیشه ... 

خندیدمو بلند شدم . 

حالا این خونه ترکیده رو هم باید جمع میکردم 

اینهمه هزینه ... 

نتیجه اما پوچ ... 

باید یه فکر دیگه برای قطعی کردن ترنم با خودم پیدا میکردم .

مطمئن بودم دیگه عمرا هیچ مهمونی باهام بیاد 

ترنم ::::::::::::

از حمام اومدم بیرون و رو تخت ولو شدم 

انگار حالم بدتر شده بود 

داغ تر بودم و چشم هام هم درد میکرد 

دوتا سرما خوردگی خوردم و خواستم بخوابم که گوشیم زنگ خورد 

بابا بود ...

 جواب دادم و حالمو پرسید .

گفت اومدن سمت جاده آنتن داشتن پیامم رسیده . 

فکر کردم دارن میان خونه 

اما گفت الهام هوس دریا کرده دارن میرن بابلسر دریا ... 

قطع که کرد تازه گوشیمو چک کردم . 

کلی تماس ا دست رفته از سام داشتم با یه مسیج 

سریع بازش کردم 

- معذرت میخوام برای دیشب ... امیر بهم گفت چی شده ... باید صحبت کنیم ... 

امیر بهم گفت چی شده ؟

 یعنی چی ؟

 امیر چی گفت ؟ 

به گوشی تو دستم خیره شدم . 

منظورش چی بود ؟ 

ما فقط صحبت کردیم بگه منو رسوند خونه . 

اما انگار چیزاس دیگه ای هم به سام گفته بود . 

چون به جای اینکه عصبانی باشه با اون دکوری سرشو داغون کردم ! 

ازم معذرت هم خواسته بود . 

براش نوشتم


🔞🔞🔞🔞🔞🔞

من عاشق پسر عموم شدم.

اما اون‌میگفت بهم هیچ‌حسی نداره جز خواهری ...

اما‌... من ... بلاخره دستشو رو کردم

اینجا #رایگان ماجرای واقعی #نگاه بخونین 👇👇👇👇


https://t.me/joinchat/AAAAAD_vcD2-MAUc2RK1Ow

Report Page