22

22


22

- خاله جان دختر شما منو ول کرد گفت نمیخوام مثل پدر و مادرم با بی پولی زندگی کنم. الانم پیش پول هاشه دیگه از چی ناراحتین؟

خاله شوکه نگاهم کرد

منم رفتم اتاقمو درو بستم

طبق عادتم برای فرار از فکر و خیال شروع کردم به کار 

انقدر که شامم تو اتاق خوردمو دیگه برنامه ام همین شد

صبح شرکت . شب آخر شب خونه و فقط خواب

حوصله خبر دار شدن از خاطره رو نداشتم

کسیم بهم چیزی نمیگفت 

یه ماه بیشتر گذشته بود

دنبال چندتا کارمند جدید بودم

پول به دلار در آورده بودن سود خوبی داشت . 

اتاق هارو پارتیشن بندی کردم

حالا 5 تا کارمند و یه منشی داشتم

اما هنوز برام کافی نبود 

سخت درگیر کار بودم که یه شب وقتی برگشتم خونه دیدم یه هیوندا توسان جلو در خونه خاله اینا پارکه

حدس زدم شوهر خاطره باشه 

درست مثل فیلما همون موقع در خونه خاله باز شدو خاطره و شوهرش اومدن بیرون 

بهشون توجه نکردمو در پارکینک خودمونو باز کردم که صدای رضائیاومد که گفت 

- حمیدی ... آرش...

برگشتم سمتش 

خاطره شوکه بود انگار . 

شوهرش اومد سمتمو گفت 

- نمیدوستم اینجاست خونه ات .میخواستم اتفاقا بهت زنگ بزنم. 

- بله ؟

- حواست باشه سمت پروژه های هایپر مال نیای ... بیای کلاهمون بد میره تو هم

پوزخند زدمو گفتم 

- فعلا که من نرفتم سمتشون. اونا بهم دعوت نامه فرستادن

چشم هاش گرد شد 

پوزخندی زدمو گفتم

- آدم دعوتی رو رد نمیکنه دور از ادبه ... 

سوار ماشینم شدمو تنها گذاشتموشون 

وقتی برگشتم درو ببندم هنوز ماشینشون پارک بود 

دو روز قبل نامه دعوت به مناقصه پروژه هایپر مال برای شرکت ما اومده بود


اگر برای خوندن ادامه رمان #حس_گمشده عجله دارین میتونین فایل کامل رمانو به مبلغ 10 هزار تومن از اینجا خریداری کنید 👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

Report Page