219

219


بابا رفت کناراشکان نشستم و گفتم

+...اقای کمالا من مگه نگفتم جوابم منفیع؟ اینجا چیکار میکنین؟

-...من اشتباهمو قبول دارم نباید با مهراد صحبت میکردم حق داری ناراحت شی 

کلافه گفتم

+..ببینین درسته کارتون منو ناراحت کرد ولی ربطی به جواب منفی من نداشت من علاقه ای بهتون ندارم 

-...بدون هیچ شناختی معلومه نمیتونین حسی به من داشته باشین 

حرفشو قطع کردم و گفتم

+...من دارم ازدواج میکنم با کسی که دوستش دارم لطفا بس کنید 

مات و مبهوت بهم نگاه کرد 

بابا اومد و دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد 

یکم نشست و رفت 

بابا نگاهی بهم انداخت و گفت

-...مرد باشخصیتی به نظر میومد 

فقط با سر تایید کردم 

دوباره درکوچه زنگ خورد 

بابا باز کردو گفت دایی هست 

اومدن داخل حال و احوال کردیم و دور هم نشستیم 

دایی آروم کنار گوشم گفت

-..چی گغتی به این بیچاره اشکان؟پشت هم داره پیام میده مبگه بهش یه فرصت بدی 


واقعا چقدر یه نفر میتونع زبون نفهم باشه 

بی اراده بلند گفتم

+..دایی وقتی به یه نفر جواب رد میدن اونم دوبار یعنی فرصتی در کار نیست چراانقدر مقاومت میکنع؟

Report Page