218

218

ال ای به قلم پرستو.س

شوکه به پدر بزرگ نگاه کردم که گفت 

- خودمم تعجب کردم چنین کتابی داریم... اما خب... هیچ چیزی بی حکمت نیست... برای همین به نظرم بهتره بخونیش... شاید مفید باشه 

چشمی گفتمو خواستم کتابو باز کنم که پدر بزرگ گفت 

- صبر کن... حرفم راجع به این کتاب نبود 

سوالی دوباره نگاهش کردم که گفت 

- ال آی ... فقط تو نیستی که میتونی ارواح رو ببینی ... خیلی از گرگینه ها هم میتونن ارواح رو حس کنن و ببینن


- واقعا ؟

سری تکون دادو گفت 

- آره... اما خب این قضیه زیاد بیان نیمشه چون قدرت های خاص بهتره مخفی بمونن

شوکه نگاهش کردم که گفت 

- از روزی که تو اومدی... من متوجه حضور بیشتر ارواح دور خونه شدم 

نمیدونستم این بحث به کجا میخواد برسه

پدر بزرگ گفت 

- خاتونم حس کرده بود

شوکم بیشتر شد که پدر بزرگ گفت 

- ببین دخترم ... تو قدرتمندی اما ... این دلیل نیمشه انتخاب هات درست باشه 

مکثی کردو نگاهش کمی رنگ نگرانی گرفتو گفت 

- من امروز روح عمو ویهانو حس کردم ... نمیدونم راجع به مرگش میدونی یا نه... اما خب ... پسرم ... متاسفانه مرد درستی نبود 

نگرانیم بیشتر شد که گفت 

- تو راهنمای ارواحی ... نمیدونم این راهنمائی برای کسی که حق های زیادی خورده چطوریه ... اما امیدوارم ازت چیزی نخواد که رد راستای اهداف قدیمش باشه 

تنم سرد شد 

منظور پدر بزرگو فهمیدم

منظورش این بود که یه خواسته شوم از یه روح شوم رو باید رد کنم 

با تردید گفتم 

- من هنوز نمیدونم باید دقیقا چکار کنم. فقط مهرو بهم گفته باید با مهسا صحبت کنم

چشم های پدر بزرگ 

گرد شد که گفتم 

- پورسفونه جوابمو نمیده... کلی سوال دارم 

پدر بزرگ مشکوک تر نگاهم کردو گفت 

- پورسفونه ؟ منظورت چیه ؟

کلافه نفسمو با خستگی بیرون دادم و خواستم توضیح بدم که دوباره همون نور از بیرون پنجره حس کردیم

پدر بزرگ هم متوجه اش شده بود

هر دو برگشتیم سمت پنجره و تو کسری از ثانیه تونستم ببینمش

یه خوناشام بود 

با فاصله کمی از ما... اما خیره به ما 

با دستگاه عجیبی که شبیه به دوربین بود

یه لحظه نگاهمون به هم گره خوردو ثانیه بعد نبود 

پدر بزرگ سریع بلند شدو به سمت رد رفت 

اما من شوکه همچنان نشسته بودم

چی بود واقعا 

باورم نمیشد چیزی که دیدم 

پدربزرگو دیدم که بیرون خونه تبدیل به گرگ شدو به سمت جنگل دوئید 

تازه به خودم اومدمو بلند شدم

رفتم بیرون اتاق و چرخیدم به سمت در خروج که نگاهم روی شیشه های بارون خرده ثابت شد

بازم مهرو دیدم

خشک سر جام ایستادمو بلند طوری که خاتون بشنوه گفتم 

- میشه شماره مهسا رو به من بدین ؟


چند روزه دارم به شدت روی جلد جدید ماه مه آلود کار میکنم براتون برای همین ال آی کمی کمتر شده پارت ها . اما خبر های خوبی تو راهه 😊😊😊 اینستاگرام هستم اگه پیامی داشتین

PanjreKhiyal ای دی اینستاگرام منه

اینم لینک پیج 👇

https://instagram.com/panjrekhiyal

Report Page