213

213

زندگی بنفش


قسمت 213 از جلد دوم

نگار گلوشو صاف کردو گفت

- اون یه بزدل عوضی بود. اونهمه دوست دختر و رابطه داشت قبل من ! ازم انتظار داشت بپذیرم و کنار بیام اونوقت بخاطر این اتفاق تو بچگیم منو گذاشت کنار.

زبونم بند اومده بود

واقعا سعید چنین کاری کرد ؟

من میدونستم نگار چی کشیده بود

برای من، کاوه فقط سعی کرده بود بغلم کنه و لمسم کنه ، اما انقدر عذاب آور و ترسناک بود ...

اونوقت برای نگار که تا سر حد لخت کردنش هم رفته بودن ...

دیگه چقدر همه چی عذاب آور بود 

با ناباوری گفتم 

- نگار تو دقیقا چی گفتی به سعید؟ نکنه بد تعریف کردی و ...

نذاشت حرفم تموم شه و گفت 

- بنفشه ... من حقیقتو گفتم ... نه کمتر نه بیشتر... اصلا اگه بد میگفتم هم ...

اینبار من پریدم وسط حرفشو گفتم 

- بگو چی گفتی ؟ 

نگار با بغض گفت 

- من گفتم وقتی ده سالم بود خونه پدربزرگم خواببده بودیم. پسر دائیم تو خواب اومد به بدنم دست زدو لباسمو بالا داد. من که از خواب پریدم دهنمو گرفتو به زور دستمالیم کرد تا اینکه یه نفر بیدار شد و پسر دائیم ترسید. ولم کرد اما تهدیدم کرد به کسی بگم مادرمو میکشه .

قلبم فشرده شد

شوکه گفتم 

- بعد سعید چی گفت ؟

اصلا نمیتونستم برای یه نفر اینو تعریف کنی ...

بعد طرف بزاره بره

آخه چقدر لاشی؟

نگار گلوش رو صاف کردو گفت 

- سعید اول تو شوک بود .... من جلو مشاور گفتم اینارو ... مشاور هم به سعید گفت حالا که حقیقت مشخص شد بهتره با درایت این رابطه رو جلو ببرین تا این مشکل حل شه ... همینجور داشت حرف میزد که این قضیه اگه حل نشه کیفیت رابطه مارو خراب میکنه. داشت میگفت مسئله سختیه اما قابل حله و اگه سعید درک کنه میتونیم حلش کنیم

- خب؟ سعید چی گفت ؟

نگار پوزخندی زدو گفت

- سعید یهو جلو مشاور بلند شد

نگاهم کردو گفت 

- نگار خیلی وحشتناکه. نمیتونم حتی فکر کنم چی کشیدی ...

به مشاور نگاه کرد گفت من آدمش نیست... من نمیتونم ... خیلی ناراحتم برای نگار اما من نمیتونم. گذاشت رفت 

شوکم بیشتر از قبل شد 

هر دو سکوت کردیم

باورم نمیشد 

لحظه به این حساسی سعید جا زد

خاک بر سرش

همون بهتر الان خودشو نشون داد

نه بعد ازدواج

زیر لب گفتم 

- بزدل لاشی ...

نگار هومی گفتو بازم سکوت کرد

کلافه گفتم 

- مشاورت چی گفت ؟

نگار آهی کشیدو جواب داد 

- هیچی ... گفت احتمالا این رفتار ناشی از شوکه ... اگه برگشت قبل اینکه بخواید دوباره رابطه ای رو شکل بدیم بریم پیشش

- تو چی گفتی ؟

- گفتم اگه برگرده فقط توف میکنم تو صورتش

سکوت کردم

نگار خودش گفت 

- البته مشاور گفت این کارم درست نیست... اما دلیلی نمیبینم حتما کار درستو انجام بدم

پوفی کردمو گفتم 

- اون بزدل بهتره بر نگرده

- واقعا ... حالم ازش بهم میخوره... دیگه براش گریه نمیکنم

- الان کجائی؟

- خونه ام ...

- میخوای بیای اینجا ؟

- نه ... ممنونم... یه مدت اون سمتا نیام بهتره. به نیما بگو چی شده .

- مطمئنی بهش بگم ؟

- آره ... همه چیو بگو بنفشه... نمیخوام سعید یه ورژن من در آوردی از خودش بسازه به نیما بگه. بزار نیما دوستشو بشناسه 

- باشه ... هرچی تو بگی... اما من دوست دارم بببینمت .

- دوشنبه خیریه داریم... میام دنبالت 

تا دوشنبه خیلی مونده بود

اما چیزی نگفتم

خداحافظی کردم و زنگ زدم به نیما

سعید یه لاشی تمام عیار بود 

دوست داشتم زنگ بزنم بهشو فحش بدم

اما میدونستم یه درصدم اگر بخوان به هم برگردن اونوقت حرمت های ما شکسته میشه و اینجوری خیلی بده

یکم طول کشید اما بلاخره نیما جواب دادو گفت



😍😍😍😍🥰👇💜👇

خواب ها واقعی میشن و لمس ها به حقیقت تبدیل میشن

ماجرای توکا پرنده کوچک داستان دختریست که خواب های واقعی میبینه .

داستان پادشاه سایه هدست. مردی از قلمرو سیاه و تاریک سایه ها که برای نجات جون توکا مجبور میشه اونو ملکه خودش کنه!

یه ازدواج صوری که با اولین بوسه ... همه چیز رو زیر و رو میکنه 👇👇👇👇

https://www.ketabrah.ir/go/b46712/29eb20


Report Page