213

213


توی این لحظه حس کردم فرو ریختم

چی بین این دوتا بود

چرا اصن نگاری که همیشه با من صمیمی تر بود حالا باید اول با آرش حرف بزنه..

توی همین فکرا بودم که تصمیم گرفتم زنگ بزنم به امیر

حالا که این دوتا با همن

هرچیزی که نگار میدونه رو احتمالا امسر هم میدونه

زنگ زدم و در حال مکالمه بود!

خوشحال شدم

شاید نگار داشت با امیر حرف میزد

آرشم با یکی دیگه

شاید فقط یه تصادف بود

این ببشترم با عقل من جور درمیومد

ک نگار اول بخواد با امیر هماهنگ کنه

باز زنگ زدم نگار

درحال مکالمه..

زنگ زدم به آرش

زنگ خورد..

نفس عمیقی از سر خپشحالی کشیدم

از خودم خجالت کشیده بودم که فکردم چیزی بین نگار و آرش بوده

آرش جواب داد و بعد سلام ازش پرسیدم با کی حرف میزده این همه وقت؟ 

من منی کرد و گفت با خالش

منم ادامه ندادم و چیزی نپرسیدم

پرسید: 

- کاری داشتی زنگ زدی؟ 

به دروغ جواب دادم:

- دام برای صدات تنگ شده بود

آرش صدای فسنگی داشت و خیلی ذوق میکزد وقتی از صداش تعریف میکردم

اینبارم ذوق کرد و شروع کرد به قربون صدقه رفتن

اما یه دفعه وسطش صدای زنگ تلفن خونشون بلند شد و مشخص بود رفته شماره رو نگاه کرده

با لحنی که انگار عوض شده بود بم گفت:

- بهی من باید تلفنو جواب بدم کسی خونه نیس. بهت زنگ میزنم. باشه؟ 

باشه ای گفتم و قطع کردم

تلگراممو چک کردم

از نگار پیام داشتم..


Report Page