210

210


گمراهی:

نمیدونستم چی بگم 

شاید اگه منم جای عماد بودم همینقدر عذاب وجدان میگرفتم 

دستمو روی دستش گذاشتم و گفتم

-...اینم جزوی از سرنوشت بوده نبایز خودتو مقصر بدونی 

سرشو چندبار تکون داد گل هارو برداشت و پیاده شد 

هم قدم باهم رفتیم سر مزارشون 

من یکم دورتر وایسادم تا راحت باشه 

نیم ساعتی طول کشید تا عماد بیاد این سمت 

دوباره سوار ماشین شدیم 

عماد گلوشو صاف کردو گفت

‌-...خب امشب باید


بنظرت بریم پیش رامین یا فردا؟

مکث کردم 

برای امروز ظرفیتم خیلی پر شده بود 

بدون تردید گفتم 

+...فردا امشب نمیتونم 

-...باشه پس بریم یکم بگردیم 

+...باش 

دور زد و رفت سمت


سمت یه فروشگاهه خیلی بزرگ 

ماشینو پارک کرد 

اومد سمتم و باهم وارد شدیم 

انقدر همه چیز برام جالب بود که اصلا نفهمیدم زمان چطوری گذشت!

به خودم که اومدم نصف فروشگاهو هریده بودیم و هوا تاریک شده بود 

عماد پیشنهادداد خریدارو بذاریم ماشین و بریم طبقه ی بالا غذا بخوریم 

همینکارو کردیم و باهم رفتیم بالا 

سفارش دادیم و منتظر موندیم سفارشامون رو بیارن 

با چشم داشتم اطرافمو نگاه میکردم 

نسبتا خلوت بود

آدمای دورم نسبت به ایران خیلی ساده تر بودن  

عماد نیم نگاهی بهم انداخت و گفت 

-...دوس داری بمونی اینجا‌؟

❤️❤️

این رمان تو کانال خصوصی تمام شده ! کلا ۳‌۲۷ پارته و فقط همین هفته میتونید با تخفیف و مبلغ ۱۸ تومن عضو کانال خصوصی بشید. اونجا رمان کاملا بدون سانسوره و فایل کاملو بدون سانسور به اعضا اون کانال میدیم . ادمین فروش 👇

https://t.me/SJo_sara

Report Page