#21

#21


لی لی ذوق زده بهم نگاه کرد

«واقعا؟!»

«آره!»

لی لی تو هوا چرخی زد

«این خیلی خوبه ولی...»

«ولی چی؟»

«اون دوتای دیگه چی؟»

«خب اونا هم سرصبر پیدا میکنم!»

لی لی قیافش آویزون شد

«آتوسا ما فقط سه روز وقت داریم...اهریمن داره برمیگرده اینجا...باید تا قبل از اینکه متوجه چیزی بشه محافظو آزاد کنیم!»

نفسمو صدادار دادم بیرون

«نگران نباش پیداشون میکنم!»

«میدونم...»

لی لی چند دقیقه‌ای ساکت شد

«راستی لی لی چطوری کاری کردی لیلا خانوم مریض شه؟»

لی لی با شیطنت خندید

«با جادو!»

با چشمای گرد نگاش کردم

«داری میگی جادوش کردی؟»

«تا وقتی که کارمون راه بیوفته!»

تو دلم به کاری که کرده بود خندیدم ولی از طرفی هم دوست نداشتم این وسط کسی اتفاقی براش بیوفته!

نزدیکای خونه که شدم از لی لی خداحافظی کردم و غیب شد

برگشتم خونه... فقط مامان خونه بود

رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم

«لیلا چطور بود؟»

صدای مامان باعث شد برگردم سمتش

«حالش زیاد خوب نبود بیچاره تب داشت!»

مامان باشه ای گفت و برگشت تو پذیرایی

پنجره رو باز کردم و سرمو بردم پایین و باغچمو نگاه کردم

گلهام باز خشک شدن!

پوفی کردم

حرکت چیزی رو از روی دیوار حس کردم

برگشتم سمت دیوار

یه کلاغ بود!

بهم زل زده بود بدون هیچ حرکتی

احساس اضطراب داشت بهم دست میداد

منم بهش خیره شدم

نمی‌دونم چرا احساس خوبی بهش نداشتم

کلاغ مثل یه مجسمه سرجاش خشکش زده بود

بعد از چند دقیقه یهو شروع به قار قار کردن کرد و پرواز کرد سمتم

سریع برگشتم تو و پنجره رو بستم

کلاغ با سرعت زیادی اومد سمت پنجره و خورد به شیشه!

ضربان قلبم شروع به بالا رفتن کرد

سرجام میخکوب شده بودم

نور قرمز رنگ ضعیفی رو گوشه دستم دیدم

دستمو آوردم بالا

پروانه روی دستم بود!

نور قرمز رنگ ضعیفی ازش منعکس میشد

به خودم جرعت دادم و رفتم سمت پنجره

با دستای لرزون پنجره رو باز کردم

آروم سرمو بردم بیرون و پایینو نگاه کردم

کلاغ نبود!

آب دهنمو قورت دادم سرمو آوردم بالا

حرکت سایه ای رو از گوشه دیوار حس کردم

چرخیدم سمتش ولی هیچی نبود!

سرمو آوردم تو و اطرافو نگاه کردم

خبری نبود!

دستام هر لحظه بیشتر یخ میکرد

دستمو بردم سمت دستگیره تا پنجره رو ببندم که یهو صدای قار قار کلاغ بلند شد و حمله کرد سمتم و یه تیکه سنگ پرتاب کرد سمتم و خودشو کوبید تو صورتم!

تا اونجایی که میتونستم بلند جیغ زدم

سعی کردم با دستام کلاغو دور کنم که تعادلمو از دست دادم و از پشت زمین خوردم...

___________________________________

T.me/royashiriiin 🦋

Report Page