21

21


خیلی زود خوابم برد چشمهامو باز کردم و یه چشمی به ساعت گوشیم نگاه کردم ساعت یازده صبح بود به بچهانگاه نکردم همه خواب بودن و صدایی ازبیرون نمیومد


گلوم درد گرفته بودو حالت سرماخوردگی داشتم پتورو کشیدم روی سرم و دوباره خوابم برد


باتکونای دستی چشمامو باز کردم

+...چیه؟

_...بلندشو مهسا دوساعته دارم صدات میکنم

+...چرا؟

از شنیدن صدای خودم تعجب کردم صدام کاملا گرفته بود و گلوم به طرز فجیعی درد میکرد


صورتمو اب زدم چشمام متورم واشکی شدا بود و آبریزش بینی گرفته بودم شک نداشتم که الان تبم دارم


پتورو دور خودم پیچیدم و روی یکی از کاناپهانشستم


سردم بودو تمام بدنم داشت میلرزید بچهاوسایلو جمع کردن و قرار شد بادوتا ماشین ماروبرسونن


به چشمایی خمار با بقیه خداحافظی کردم و توی ماشین نشستم

پریسا کنارم نشسته بود رو کرد به بیتاوگفت

_....بیتا این پسره دوست پویا چرا هرجامیریم هست کیه اصلا؟

+....امیرو میگی؟خیلی پسرخوبیه چیززیادی نمیدونم ازش فقط میدونم ۴سالی از پویا بزرگتره از قبل همو میشناختن

_....چیکارست؟

+....نمیدونم

_....خوب سوژه ای هستا مخشو بزنیم

بیتا پوزخندی زد و بالاخره رسیدیم به خوابگاه


وسایلو جابجا کردیم و دوباره روی تخت دراز کشیدم

بالرز زیاد چشمامو باز کردم

_...نگار پاشو من خیلی حالم بده بیابریم دکتر

+....چیشدی

_....ببین دارم میلرزم

+....ماکه ماشین نداریم بذار زنگ بزنم یکی بیاددنبالمون

قرارشد یکی ازبچها بیادتامارو ببره دکتر دوتاآمپول زدم و یه سروم تقویتی و چندتا قرص بخاطر اثر امپولا و سروم دوباره گیج خواب شدم و خوابیدم

Report Page