21

21


#رئیس_پردردسر 

۲1

بدن سنگش رو به بدنم فشرد

با صدای باز شدن در آسانسور هر دو خشک شدیم 

آروم از من جدا شد

لب زد

- لعنتی ... به کل یادم رفت تو آسانسوریم ...

نفسشو با حرص بیرون داد

دستمو گرفتو گفت

- بریم... یه فیلم عالی درست کردیم برای نگهبانی ...

میدونستم منظورش دوربین آسانسوره 

اما برا من مهم نبود

من باید خوشحال هم میشدم فیلمم پخش شه

منشی تپل متئو کلایت ! 

با این فکر خشک شدم

واقعا میخوای جلو متئو کلایت لخت شی مارگارت ؟

لخت کامل ؟

اونجا دیگه کتی نیست که با استقاده از اوم بزرگی باسنتو کمی محو کنی 

یا پیراهنی که سینه هاتو کوچیکتر نشون بده

دهنم تلخ شدو دوباره دو دل شدم

اما دیگه متئو کد در واحدشو زد و درو باز کرد

کنار ایستاد تا من برم داخل

اما من خشک شده بودم 

متئو دستشو گذاشت رو کمرم و گفت 

- ماری...

آروم نگاهش کردم

ماری ... همه منو مارگارت یا گارت صدا میکردن 

اما من دوست داشتم بهم بگن ماری ...

بی اراده لبخند زدم

متئو هم لبخند زد... لبخندی که تا حالا رو لب هاش ندیده بودم

نگاهش یهو عجیب شد ... انگار اون مرد همیشگی نبود

همون مردی که مدام به من گیر میداد. بهم دستور میدادو از من ایراد میگرفت نبود 

فقط جذاب بودو خواستنی نه مغرور و مستبد 

با هم بدون جدا شدن نگاهمون وارد شدیم

صدای بسته شدن در واحد اومدو لب هامون ... 

به هم رسیدو ...

پشتم دوباره کوبیده شد به دیوار

متئو چنان منو میبوسید که فکر کردنو فراموش کرده بودم 

تو لحظه غرق بودم 

دست هاش یکی تو موهام بودو یکی دیگه پائین دامنمو تو دستش گرفتو آروم آروم بالا داد 

دستشو رو رون و باسنم کشیدو ناخداگاه نالیدم 

سرشو آروم عقب بردو نگاهم کرد

همینطور که خیره به نگاه من بود دستشو برد بین پام

Report Page