21

21

Succubus written by hdyh

درد بدی تو تنم پیچید سوختگی رسیده بود به استخونم از خونه آدام که یکی از کیسای جدیدم بود زدم بیرون پرواز کردم باید دنبال ایان میگشتم مطمعن بودم به سرزمین خودش برنگشته به سختی پرواز میکردم چند باری نزدیک بود به درخت بخورم چون باید خونه هارو چک میکردم نزدیک زمین پرواز میکردم مسیرمو عوض کردم همینطور که پرواز میکردم یهو به طرز عجیبی دردم ناپدید شد

- خداروشکر پیدات کردم

ایان داشت موازی با من پرواز میکرد به تنش نگاه که کردم فهمیدم بدن اونم داشته میسوخته

+بهتره از اینجا دور شیم تا کسی مارو نبینه

سری تکون دادو سرعتشو زیاد کرد 

خیلی سریع پرواز میکرد با تمام سرعتم داشتم بال میزدم ولی خیلی باهاش فاصله داشتم برگشتو نگاهم کرد سرعتشو کم کرد تا بهش برسم

+خیلی قدرتت زیاده

-شک داشتی؟

چه مغروره جوابشو دادم

+نه از بال هات معلوم بود

دیگه چیزی نگفت از دور صحرارو میدیدم از شهر خارج شده بودیم هیچ آدمی اینجا نیست پس خبری هم از سوکوبوس ها و اینکوبوس ها نیست 

فرود اومدیم ایان دستشو رو سوختگیام کشید بدنم تیر کشید ولی وقتی دستشو برداشت تنم تقریبا ترمیم شده بود ولی چون عمیق بود کاملا درست نشده بود شوکه بهش نگاه کردم اونم نگاهم کردو گفت

-تا زمانی که این سوختگی ها باشه از هم نباید دور شیم با لمس اینا تا این حد میتونیم همو خوب کنیم ولی وقتی دور شیم باز سوختگی ها عمیق میشن 

ناخداگاه دستمو بلند کردمو رو تنش کشیدم یه حس خاصی داشت تنش ترمیم شده بود ولی کمتر از من سوالی بهش نگاه کردم

+چرا مال تو کمتر ترمیم شد؟

-بخاطر تفاوت قدرتامونه قدرت من بدن تورو بیشتر درست کرد

از این حرفش عصبی شدم نه از اینکه ضعیف بودم از اینکه با این همه تلاش بازم اونقدر قدرتمند نبودم

Report Page