21
حلقه و سرویس و چندتا لنگه النگو خریدیم
مامانشو رسوند خونه
رسیدیم در خونه ی ما
متین روبه مامان گفت
-...حاج خانوم اگه اجازه بدین آرزو بمونه میخواستم در مورد یه موضوعی باهاش صحبت کنم
مامان یکم دست دست کرددر نهایت گفت
+...خیلی طول نکشه اقاجونش حساسه جلو درو همسایه زشته
مامان که رفت داخل ماشینو پارک کرد کنار دیوار و گفت
-...بذار کمربندتو باز کنم
مثل فنراز جا پریدم و گفتم
+...نه...خودم باز میکنم
-...از من میترسی ؟
+...نه چرا بترسم ؟
کوچه بحدی تاریک بود که صورتشو توتاریکی بزور میدیدم
صورتشو آورد نزدیک و گفت
-...از من خجالت نکش من محرمتم دوست دارم باهام راحت باشی
+...باشه
-...آرزو
+...بله
-...دوست داری بازم ببوسمت؟
با چشمای گرد نگاش کردم
+...اینجا؟
-...کوچه تاریکه هیچکس نیست
باهرکلمه میومد جلوتر
انقدر اومد جلو که نتونستم نگاش کنم و چشمام بسته شد
لبشو گذاشت روی لبم
اروم لبمو مکیدوگفت
-...توام همراهی کن
+...بلد نیستم
دوباره لبمو مکید
حس شیرینی کل وجودمو گرفت و بین پام نبض زد
محو بوسش بودم دستش نشست روی سینم فشار محکمی داد و گفت
+...نوک سینت صورتیه ؟میشه ببینمش؟
نوک سینمو فشار داد و آهم بلند شد