21

21


#کوازار 

#۲۱

با حرف هام چشم هاش گرد شد.

اما من حقیقت محض رو گفته بودم .

با سکوت من شوک از صورتش پاک شد.

معلوم بود حرفام تو ذهنش نشسته و حالا داره حرف های خودشو برای گفتن آماده میکنه.

دوباره گره افتاد بین ابروهاش و گفت 

- من یه آدمم... ربات نیستم که برنامه ریزی شده باشم فقط برای یه کار خاص! من نمیتونم نسبت به اتفاقات اطرافم بی تفاوت باشم .

تکیه دادم به قاب پنجره

ریلکس گفتم

- بی تفاوت نباش! اما اینجا و تو خونه من! کنجکاوی ممنوعه ! 

از دیوار جدا شدم.

به سمت در رفتم و گفتم

- اگه میتونی کنار ریای ... بمون ... اگه نمیتونی ... خدانگهدار .‌‌..

از اتاق خارج شدم و در رو نبستم .به سمت پله ها رفتم که دیدم آترین داره میاد بالا

با دیدنم نگران گفت

- چی شد‌ سام؟

- هیچی ... اگه خواست بره. بزار بره ! 

آترین شوکه خشک ایستاد

اما بهش توجه نکردم و رفتم پائین

پسر ها هنوز مشغول دوتا سیستم های ترکیده بودن

با ورودم هر دو ایستادن و نگران نگاهم کردن.

به اونا هم توجه نکردم و رفتم اتاق مدارک.

اینهمه سال از آدم ها دوری کردم! اما آترین بلاخره کار خودشو کرد! حالا هم قرار نیست من از مواضع ام عقب نشینی کنم .

این دختر اگر قراره بمونه ، تحت قوانین من میمونه! نه شرایط دیگه ای !

داستان از زبان ساتی: 

به قاب در خالی نگاه کردم.

درسته خیلی من سابقه کار نداشتم و رئیس های مختلف نداشتم 

اما در اینکه سام عجیب ترین کارفرما من بود شکی نبود.

رئیسی که با بالاتنه لخت میاد تو اتاقت و بهت رک میگه فضولی نکن! 

اینجا همه چی عجیب بود و من عاشق سر در آوردن از چیز های عجیب. 

میدونستم بخاطر حرف های سام من الان باید کیفم رو بگیرمو برم !

برم و پشتمم نگاه نکنم 

مخصوصا با اون حس عجیبی که وقتی تو چشم هام نگاه میکنه تو وجود آدم ریشه میزنه.

حسی که انگار خیلی کوچیکی. انگار خیلی ضعیفی! ضعیف و ناچیز و ناتوان .

حس عجیبیه...

نمیدونستم حتی چطور باید توصیفش کنم.

انگار سام پر بود از قدرتی که من نداشتم .

قدرتی که وقتی کنارم بود و نگاهش میکردم قابل حس شدن بود

خالکوبی های پشتش خیلی جذاب بود

انقدر که دلت نمیخواست ازش چشم برداری!

واقعا این مرد چقدر اسرار آمیز بود و این خونه جقدر عجیب بود

هنوز تو فکر بودم که آترین این دختر سرخ تو قاب در پیداش شد.

باید ازش میپرسیدم موهای سرخش حاصل ترکیب چه رنگ هائیه 

واقعا جذاب بود 

مثل سرخی شعله های آتیش.

آترین نگران گفت

- چی گفتین ساتی؟

نفس عمیقی کشیدمو بین دستگاه ها جا به جا شدم‌

بدون جواب دادن به سوال آترین گفتم

- لپ تاپ یا تبلت ؟ برای برنامه ریزی اینا چه دستگاه پورتابلی دارین ؟ 

ابروهای آترین بالا پرید

سوالی نگاهش کردم که آروم سر تکون دادو گفت 

- هر دو ... کدوم برات راحت تره؟

- لپ تاپ ...

بازم سر تکون دادو رفت از اتاق بیرون .

من از اینجا جایی نمیرم ! تا مععمای این پروژه و البته این خونه رو حل نکنم جایی نمیرم .

برگشتم سمت همون پَر 

برداشتمش و دقیق نگاهش کردم.

طاوس سفید؟!

ریشه پَر رو تو دستم گرفتمو جلوی نور یه دور چرخوندم 

برق محوی زدو عطر خاصی تو فضا پیچید


💕 سلام دوستان. برای تهیه کتاب توکا پرنده کوچک با امضای من کافیه تو سبد خریدتون زمان ثبت سفارش و پرداخت گزینه کتاب امضا شده میخوام رو علامت بزنید.

در صورتی که مشکلی تو خرید داشتین تو اینستاگرام بهم پیام بدید عزیزان. اینم لینک خرید از سایت 👇👇👇

https://www.motekhassesan.com/product/tooka-book/

Report Page