21

21

آموروفیلیا

با این حرف بیشتر فشار داد

نم بین پام رو شورت اثر کردو ادوارد حسش کرد

کنج لبش بالا رفتو پاشو عقب کشید

فکر کردم بیخیال شده 

اما با شیطنت گفت

- حالا شورتتو بیرون بیار 

میلم به غذا رفته بودو گفتم

- میخوای .... ام ... بریم اتاق خواب ؟

به بشقاب نصف و نیمه ام اشاره کردو گفت

- نه تا وقتی تمومش نکنی

- آخه میل ندارم دیگه 

- میل تورو من تعیین میکنم پس بهتره بخوری... حالا شورتتم در بیار 

چند لحظه نگاهش کردم

داشت بهم زور میگفت

هرچند حس بدی بهم نمیداد

دستمو بردم زیر میز آروم شورتمو دادم پائین

ادوارد یه برگ دستمال مرطوب از رو میز برداشتو دستشو برد زیر میز

اول نفهمیدم داره چکار میکنه اما وقتی پاشو برگردوند بین پام با حس رطوبت پاش فهمیدم داشت انگشتشو تمیز میکرد

از اینکه پاش تمیز بود یکم ریلکس شدم که سیاوش گفت

- دوست ندارم مریض شی و بعد این مریضیت به من برسه

فقط نگاهش کردم 

انگشت پاشو آروم به خیسی بین پام کشید 

تنم داغ تر شد

به بشقابم اشاره کردو گفت

- بخور 

از اون لحن ها بود که جدی جدی بود

آروم یه تیکه از غذام گرفتمو تو دهنم گذاشتم

تمام مدت ادوارد در حال حرکت انگشتش بین پام بود

همون لحظه که لقمه رو خواستم قورت بدم سر انگشتشو واردم کرد

نزدیک بود لقمه بپره تو گلوم

سرفه کردمو ادوارد با ریلکسی خندیدو گفت

- یواش ... بیا نوشیدنی بخور

چند لب از شرابی که برام ریخته بود خوردم

تلخ بود اما خوشمزه بود

یکم دیگه خوردمو معده ام مثل بدنم داغ شد 

ادوارد آروم گفت

- تو روش پیشگیریت چیه امیلی... یادم رفته بود ازت بپرسم ؟

با دهن نیمه باز هنگ فقط به ادوارد نگاه کردم

اخمش تو هم رفتو عصبانی گفت

- امیلی؟ 

با شوک گفتم 

- ام... هیچی ...


ادوارد اول متعجب نگاهم کرد

خیلی زود تعجبش تبدیل شد به عصبانیت و با کلافگی تقریبا داد زد

- ما اینهمه رابطع داشتیم من آبمو ریهتم توت بعد الان تازه خودم پرسیدم جواب دادی هیچی؟!

کوبید رو میزو بلند شد 

- اگه فکر کردی از من یه بچه بیاری و تا آخر عمر خودتو تامین کنی کور خوندی

اومد سمتم .مثل دیوونه ها گردنمو گرفت

از پشت میز بلندم کرد

سفت فشار میداد

با ترس فقط نگاهش کردم

دستشو گرفتم تا ولم کنه

انگار داشتم خفه میشدم.داد زد تو صورتم 

- حامله بشی میکشمت امیلی . با دستای خودم 

قلبم نمیزد

از ترس و وحشت

از دیدن ادواردی که دیوونه شده بود

هولم داد عقب

تقریبا پرت شدم رو زمین

کمرم کوبیده شد به کابینت

سرم خورد به سنگ رو کابینت 

ولو شدم رو کف سنگی آشپزخونه.ادوارد با عصبانیت شروع کرد به قدم زدن

گوشی تلفن دستش بود

با عصبانیت گفت

- سلام سارا... میدونم دیر وقته ... اما بابد بیای... اورژانسیه ... چند روزه رابطه کامل داشتم باهاش... نه ... هیچ پیشگیری نمیکرد. تازه فهمیدم... باشه ... منتظرتم ... 

قطع کردو گوشیو پرت کرد رو مبل 

برگشت به من که هنوز شوکه کف آشپزخونه بودم نگاه کردو داد زد

- برو اتاق تا بیاد .‌.. دعا کن حامله نباشی که به فجیع ترین شکل ممکن مجبورت میکنم سقط کنی

دیگه اشکم دست من نبود

اشکی که برا بچه نبود

فقط از حس حقارتی بود که ادوارد بهم داده بود 

با درد کمرم بلند شدم

تمام جرئتمو جمع کردمو گفتم

- تو اولین رابطه من بودی ! پس نباید انتظار داشتی من پیشگیری کنم ! خودت باید میکردی...

با این حرف چرخیدم سمت اتاق ها

اولین بار بود جمله ای انقدر طولانی بدون مکث و لکنت گفتم 

اما چه جمله و تو چه شرایطی بود

وارد اتاق شدمو با درد دراز کشیدم

کمرم داغون شده بود

دمر شدمو اشکام رها تر شد

نفهمیدم کی با گریه خوابم برد 

با حس دستی که شورتمو میکشه پائین از خواب پریدمو با وحشت برگشتم

ادوارد و دختری که باید سارا میبود بالا سرم بودن در حال که ادوار در حال بیرون آوردن شورتم بود

Report Page