208
سلام دوستان. من امروز چیزی نتونستم بنویسم . چون شب تا صبح تو ماشین بودیم . خیلی شب سختی بود.
امیسا ترسیده بود
رم صبح از زور خستگی خوابش برد
اما تا آومدیم بالا بیدار شد
خیلی گریه کرد میگفت میترسم .
خیلی حس بدیه برای آرامش بچه ات نتونی کاری انجام بدی
این روزا اتفاقات بد پشت سر هم با رون و روان ما کاری کرد که سالها مسلما اثرش میمونه.
فقط خدا عاقبتمون رو به خیر کنه