206

206


۲۰۶

با تکون سر گفتم آره

زندگی همیشه یه نبرده

کسی نگفته زندگی قراره آسون باشه

پس بهتره هیچ انتظاری از دنیا نداشته باشیم

حتی برای چند لحظه آرامش و عشق هم باید جنگید

منم سالها بود یاد گرفته بودم بجنگم 

نفس عمیق گرفتمو اینبار خودم لب های نیما رو بوسیدم

تو بغلش چرخیدم

رو پاش نشستم

دستمو تو موهاش بردمو طوری که مطمئن بودم ذهنم خاموش میشه شروع به بوسیدن نیما کردم

وقتی این حالمو دید دیگه ملاحضه رو گذاشت کنار 

فهمید چقدر تنش دارم و دقیقا چی لازم دارم .

دیگه نفهمیدم چطور خوابم برد 

اما دقیقا همون خوابی بود که میخواستم

ذهن خالی خالی ...

وقتی بیدار شدم اصلا نمیدونستم کیم و کجام 

تنها جیزی که ته ذهنم بود نجوا های نیما بود

دیشب کنار گوشم حرف های شیرینی میزد 

بعد اون بحث و دعوا واقعا به این حرفا نیاز داشتم 

با صدای امیسا از این رویای شیرین تو بیداری بلند شدم

یه پیراهن راحتی سریع پوشیدمو رفتم امیسا رو بغل کردم

دیگه متوجه زمان نشدم تا کار های امی بکنم و خودمو مرتب کنم ساعت شده بود دو 

غذا رو گذاشتم تا نهار و شامو یکی کنم 

داشتم به امیسا نهار میدادم که نگار زنگ زد

از صبح ذهنم پیش نگار و نیلا بود

اما جرئت رو به رو شدن با اتفاقاتو نداشتم

دوست داشتم تو حال خوش دیشب بمونمو ذهنمو پر نکنم

حتی به نیما هم زنگ نزده بودم حالشو بپرسم

برای همین با زنگ نگار یهو این سدی که ساخته بودم شکست 

دوباره همه استرس ها برگشت 

سریع جواب دادم

نگار داشت گریه میکرد 

شوکه گفتم

- چی شده نگار ؟

نگار با گریه گفت 

- بنفشه ... سعید جوابمو نمیده. دیدی گفتم ترکم کرده.

سریع گفتم 

- آروم باش نگار الان سر کارن

- میشه زنگ بزنی نیما ببینی سعید کجاست ؟

باشه ای گفتمو قطع کردم

زنگ زدم‌نیما 

سریع جواب داد 

سر خوش گفت

- نگو الان بیدار شدی ! 

- نه حالا دقیقا خود الان اما یه ساعتی میشه بیدار شدم

خندیدو گفت

- اوف ببین چه کردم. صبح به امیسا یه شیشه پر شیر دادم گفتم تا ظهر دوتایی بخوابین

- دمت گرم مرسی

- مخلصیم. مرسی از خودت بخاطر دیشب 

از حرفش خجالت کشیدم و آروم خندیدم نیما هم خندیدو گفتم

- دیگه یه وقتایی هم لازمه گرگ درونمو نشون بدم .

نیما بلند خندیدو گفت

- البته که بیشتر گربه درونت بود از بس منو چنگ زدی

منم خندیدم 

اما از بس نگران نگار بودم بحثو ادامه ندادم و گفتم

- نیما ... نگار زنگ زد الان

- ئه چی شده؟

- اول بگو سعید کجاست؟ جلسه است ؟ 

- نه ... فکر کنم اتاقشه . چطور 

دلم یخ شدو گفتم

- جواب نگارو نمیده دیگه


سلام دوستان. اگه از صحنه های چندش رابطه های bdsm بدتون میاد اما دوست دارید راجع به این قضیه اطلاعات واقعی داشته باشید رمان تجربهدعشق خاکستری رو که بر اساس واقعیته مطالعه کنید. من خودم حساسم و این رمانو کتمل خوندم. میتونم با خیال راحت بگم خوندنش برای هممون آموزنده مخصوصا آخرش 💕👇

یا با هشتک #تجربه این رمانو رایگان تو کانال آگاپه بخونین. یا فایل کاملشو از کانال رمان خاص خریداری کنین .

لینک قسمت اول رمان

http://t.me/aagaape/4746

Report Page