205

205

رمان ال ای به قلم پرستو.ی

حسابی خونمو به جوش آورده بودن این دوتا پسر 

با عصبانیت چرخیدم سمت انتهای راهرو ...

آب ...

باید آب پیدا میکردم ...

باید کار خودمو انجام میدادم 

به تنهایی

بدون توجه به بقیه ...

حتی ویهان...


ویهان :::::::::

انقدر عصبانی بودم که موندن تو این اتاق برام قابل تحمل نبود 

اما کار داشتمو مجبور بودم 

با عصبانیت پشت میز نشستم

از اینکه با ال ای اینجوری حرف زدم ناراحت بودم

اما میدونستم لازم بود 

شاید جلوی مازیار یا بهاره اینجوری با من برخورد کنه به چشم نیاد 

اما اگه یکی از بزرگ های قبیله این رفتارشو ببینه دردسر جدید شروع میشه! 

هرچند که خودمم با این رفتارش عصبی میشدم !

وقتی جواب سوالمو با کنایه و سوال میداد و از من رد میشد!

خودمو گرگم هر دو دیوونخ میشیم!

باورم نمیشه ...

این دختر 

از من رد میشد بدون جواب! 

این رفتار درستی نبود و نیست!

نه من ... نه گرگم ... نه قانون قبیله ام اجازه ادامه این رفتارو نمیدادیم.

با حرص ریه هامو از هوا خالی کردم که تقه ای به در خورد

فکر کردم ال آی اومده برای ادامه بحث 

اما مازیار بود !

ترجیح میدادم ال آی بود ...

حداقل جلو چشمم بود حتی اگه بحث میکردیم!!

اما الان که نمیدونستن کجاست و چه میکنه عصبی تر میشدم...

مخصوصا این گرگ وحشی درونم که انگار آروم و قرار نداشت!

مازیار لبخند محوی زد 

دوتا پاکتو به سمتم آوردو گفت 

امروز به فاصله یه ساعت دوتا پاکت محرمانه اومد . یکم مشکوک بود خواستم زنگ بزنم که جواب ندادی ...

پاکت هارو از مازیار گرفتم 

هر دو مشابه بودن‌و گفتم

- کدوم اول اومد ؟ 

مازیار نگاهش بین پاکت ها چرخیدو گفت

- ام...راستش... نمیدونم قاطی شد ...

نفسمو با حرص بیرون دادمو گفتم

- ساعتی که نامه میرسه رو روش یادداشت کن مازیار این دفعه سومه میگم

کلافهدست برد تو موهاشو گفت

- دفعه بعد حتما

چی میگفتم ؟ 

واقعا دیگه چاره نبود 

یکی ازپاکت هارو باز کردم 

داخلش یه کافذ سفید بود 

اما کمی وزن بیشتری از کاغذ عادی داشت

به مازیار گفتم

- چراغو بیار 

تا مازیار چراغ نفتی مخصوص بیاره پاک دوم باز کردم

کاغذ تایپ شده انجمن از داخل پاکت بیرون آوردم

احضاریه ...

ابروهام بالا پرید

چرا احضاریه؟!

یه دور کامل متن نامه رو خوندم

اما نفهمیدم

دوباره خوندم ! 

احضاریه ... پیرو این نامه و به دلیل دزدیدن گوی جهان بین از انجمن به اونجا احضار شدم ...

من و البته ال آی !!! 

آذرخش گفت گوی جهان بین دیگه اونجا نیست ...

اما انتظار نداشتم فکر کنن ما دزدیدیم ! 

احمق های بی فایده !

حتی دوربین های انجمن هم کار نمیکرد که ثابک کنیم کار ما نبود ! 

با حرص نفسمو بیرون دادم که مازیار چراغ رو آورد

شعلا اش رو روشن کردو روی میز گذاست 

نامه خالی رو با فاصله ازش گرفتمو حرارت دادم

متن نامه کم کم تیره شد 

قبل اینکه متن نامه پاک شه خوندم 

دعوتنامه به انجمن سری گرگینه ها ... مکان و ساعت ... 

برای من و ال ای ...

متن نامه محو شد و کاغذ از حرارت سوخت 

مازیار سوالی نگاهم کرد که گفتم 

- چطور از دو جای متفاوت نامه میاد و پاکت ها کامل شبیه به همه؟

مازیار آروم گفت 

- یعنی یه نفر هر دو فرستاده؟

سری تکون دادمو گفتم

- تاریخ و ساعت ملاقات هر دو هم یکیه !

مازیار ابروهاش بالا پرید 

خواست چیزی بگه که صدایی شبیه انفجار از بیرون اومد

Report Page