202

202

زندگی بنفش جلد دوم

قسمت ۲۰۳ جلد دوم 

من زودتر از نیما گوشیو گرفتم

عصبانی گفتم

- بسه ... میشه بزاری حریم خصوصی ما حفظ شه

نیما قیافه حق به جانبی گرفت و گفت

- چکار کردم مگه؟

پشت کردم بهش

برگشتم سمت پذیرایی و پیام نیما رو خوندم

نوشته بود با یه مشاور مشورت کن و کم کم به سعید طبق نظر مشاور تجربه بچگیتو بگو. مطمئن باش اون بفهمه قضیه چیه دیگا نه بهت اصرار میکنه و نه ازت ناراحت میشه.

خداروشکر کردم نیما حرف درستو زد 

اما ازش عصبانی بودم نمیذاره من با نگار خصوصی حرف بزنم

پیام نگارو خوندم‌ که جواب داده بود

- اگه سعید بفهمه و بعد ترکم کنه چی؟ البته اگه الانم ترکم نکرده باشه .

آهی کشیدمو به نیما که داشت میومد سمتم نگاه کردم

من چی بگم آخه به تو بچه ...

واقعا اینجا به مشورت با نیما نیاز داشتم 

اما این پسر پر رو رو اعصابم بود

نیما اومد کنارم نشست 

اما نچسبید به منو گفت

- چی میگه؟ 

- آقا اگه میخواست تو بدونی بهت میگفت خودش

خیلی جدی بهم اخم کردو گفت 

- بنفشه ... من پیخوام کمک کنم . تا حالا حرف الکی زدم به نگار؟ تو خودت مثل اون بچه ای یه چی میگی راه اشتباه میره

قبول داشتم حرفاش درست بود

اما کارش درست نبود

برای همین گفتم 

- میره پیش مشاور تو نگران نباش.الانم قبول کرد بره صحبت کنه فقط نگرانه بعدش که سعید فهمید اونو نخواد 

نیما سکوت کرد

نگران نگاهش کردم

ممکن بود واقعا بعد سعید نگارو نخواد؟

نیما نفس عمیقی کشیدو گفت 

- نمیدونم والا ... اگه سعید یه مرد واقعی باسه و عاشق نگار باشه مسلما اونو بازم میخواد 

چرخید سمتمو گفت

- اما اگه سعید بعد فهمیدن این قضیه نگارو پس بزنه نشون میده خودش آدم درستی نیست و ارزش دل بستن هم نداره .... موافقی؟

حرف قشنگ و درستی زده بود

سر تکون دادم و برای نگار نوشتم 

- این چیزی نیست که بخوای نگرانش باشی نگار . یا سعید واقعا عاشقته و آدم درستیه و درک میکنه. یا نیست و همون بهتر که از زندگیت بره بیرون. 

نگار جواب نداد

به نیما نگاه کردم 

آروم گفت 

- تو هم اون اوایل اذیت میشدی آره؟ 

از این سوال یهویی جا خوردم

انقدر اومدن امیسا زندگیمونو متحول کرده بود که گذشته یادم نمی اومد.

انگار هرگز وجود نداشت 

نیما رون پامو دست کشیدو گفت 

- یه بار حس کردم داری فقط عذاب میکشی. انگار دارم بهت تجاوز میکنم. خیلی حالم بد شد. هیچوقت اون حس یارم نمیره ... 

چرخیدو کامل تکیه داد به کاناپه خیره به رو به رومون گفت

- اصلا یادم نمیاد کی بودو کجا ... فقط حسش تو وجودم منده الان حرفش شد همش برگشت 

من خوب دفعاتی که نیما ناخواسته اذیتم کردو یادم می اومد

اما نمیدونستم چی بگم

فقط تو سکوت نگاهش کردم که پرسید

- تو هم یادته؟



🔞👇🔞👇🔞

تو تاریک و روشن اتاق تصویر نا واضحی از عثمان دیدم ... حتما خواب بود. یه خواب شیرین . خم شد و گونه ام رو نوازش کرد .

دلم میخواست لمسش کنم اما نمیتونستم تکون بخورم . لب های گردم رو پوست تنم حرکت کرد و بوسه هاش از گردنم پائین تر رفت ...

جلد دوم مجموعه شیخ عثمان رو با هشتک #وارث شیخ اینجا بخونین

https://t.me/Moooj/90956

Report Page